دیشب حدود 11:45دراز کشیده بودم.حسد مسعود کیمیایی رو میخوندم.احساس کردم خیلی خوابم میاد.هنوز خستگی جاده از تنم بیرون نرفته بوددر نتیجه چراغ و خاموش کردم که بخوابم.اما همینکه خواستم بخوابم احساس کردم یه مشکلی هست.نمیفهمیدم جریان چیه اما سرم جور خاصی سنگین بود.یا شاید فشارم افتاده بودبا خودم فکر کردم حالا بیا درستش کن بعد از چند روز مرخصی فردا خواستیم بریم سر کار!حالم اونقدر بد بود که مطمئن بودم صبح نمیتونم برم سر کار...تو همون حال و هوای نگرانی و بیماری خوابم برد.ساعت 2 بعد یه خواب عجیب بیدار شدم!یه دوست اومد تو خوابم-تو خواب هم اون احساس سنگینی سر...رو داشتم-نمیدونم این دوست چیکار کرد(اگرم کاریم کرده باشه قطعا به خودش مربوطه!)یا حضورش چه تاثیری داشت که بعد از ورودش به خوابم احساس سبکی کردم.و بعد از چند ثانیه که بیدار شدم هیچ اثری از مشکلات پیش از خوابم نبود.شاید همه اینها یک توهم باشه.
شاید همه خوابهای جهان توهم باشد...اما تو در همه خوابهایم یک واقعیتی...!
شاید همه خوابهای جهان توهم باشد...اما تو در همه خوابهایم یک واقعیتی...!
نظرات
حالت دوم : دوستت باعث شده که این حس خوب بهت دست بده
تو باشی کدوم یکی رو دوس داری قبول کنی حتی اگه ممکنه واقعیت نداشته باشه ؟ من که دومی
ما به خیال و رویا زنده ایم رفیق وگرنه این زندگی گه ما رو به گا می ده
توهمی وجود ندارد دوست من . اگر هم باشد یک نوع بیماری ست به نامشیزوفرنی که اون هم مربوط به ذهن میشه.