رد شدن به محتوای اصلی

شاید همه خوابهای جهان توهم باشد...

دیشب حدود 11:45دراز کشیده بودم.حسد مسعود کیمیایی رو میخوندم.احساس کردم خیلی خوابم میاد.هنوز خستگی جاده از تنم بیرون نرفته بوددر نتیجه چراغ و خاموش کردم که بخوابم.اما همینکه خواستم بخوابم احساس کردم یه مشکلی هست.نمیفهمیدم جریان چیه اما سرم جور خاصی سنگین بود.یا شاید فشارم افتاده بودبا خودم فکر کردم حالا بیا درستش کن بعد از چند روز مرخصی فردا خواستیم بریم سر کار!حالم اونقدر بد بود که مطمئن بودم صبح نمیتونم برم سر کار...تو همون حال و هوای نگرانی و بیماری خوابم برد.ساعت 2 بعد یه خواب عجیب بیدار شدم!یه دوست اومد تو خوابم-تو خواب هم اون احساس سنگینی سر...رو داشتم-نمیدونم این دوست چیکار کرد(اگرم کاریم کرده باشه قطعا به خودش مربوطه!)یا حضورش چه تاثیری داشت که بعد از ورودش به خوابم احساس سبکی کردم.و بعد از چند ثانیه که بیدار شدم هیچ اثری از مشکلات پیش از خوابم نبود.شاید همه اینها یک توهم باشه.
شاید همه خوابهای جهان توهم باشد...اما تو در همه خوابهایم یک واقعیتی...!

نظرات

زکریا گفت…
حالت اول : این ها توهمی بیش نبوده و یه مشکل کوچیک برا بدنت پیش اومده که بعد یه رست 10 دقیقه ای برطرفش کرده . همین !
حالت دوم : دوستت باعث شده که این حس خوب بهت دست بده
تو باشی کدوم یکی رو دوس داری قبول کنی حتی اگه ممکنه واقعیت نداشته باشه ؟ من که دومی
ما به خیال و رویا زنده ایم رفیق وگرنه این زندگی گه ما رو به گا می ده
نگار گفت…
قطعا دومی رو.مخصوصا اینکه کلا دلتنگم.ممنون از تحلیلت رفیق!
دمادم گفت…
خواب دیدن،هر چی که باشه یعنی استراحت ذهن. ذهن آشغالای فکری یا چیزایی رو که دوست داری و ذهنتو به خودش مشغول کرده که با عث سنگینی و سردرد میشه نجات میده.
توهمی وجود ندارد دوست من . اگر هم باشد یک نوع بیماری ست به نامشیزوفرنی که اون هم مربوط به ذهن میشه.

پست‌های معروف از این وبلاگ

تقسیم

این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است. داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان ...

مرشد و مارگریتا

بعضی از کتابها را وقتی تمام میکنی دوست داری.بعضی هارا موقع خواندن دوست داری.اماکتابهای کمی هستند که سطر سطرشان را دوست داری و سطر سطرشان را با علاقه میخوانی.این کتابها برای من کمتر از یک سفر دوست داشتنی نیستند. من سطر سطر مرشد و مارگریتا را با لذت خوانم.خواندم و تحسین کردم.و به همه شخصیتهایش دل بستم.مثل اغلب کتابهای روسی شخصیت های زیادی در کتاب هستند.همه شخصیت ها را دوست داشتم. مرشد و مارگریتاقصه ای درباره شیطنت های شیطان است...شوخی هایی که ولند-ابلیس-با مردم مسکو میکندو... بولگاکف ولند را جوری تصویر میکند که نمیتوانی از او نفرت داشته باشی.ابلیس بولگا کف آنقدر ها هم بد نیست.فقط گاهی با آدمها شوخی میکند...اینکه شوخی اش را چقدر جدی بگیری با خودت است.بولگاکف قهرمان داستان را مرشد و مارگریتا اعلام میکند.اما موقع خواندن کتاب مشتاق دانستن سرنوشت همه شخصیت ها میشوی.و گاهی مرشد را فراموش میکنی.... دیشب بعدازخواندن صفحه اخر دلم میخواست از اول بخوانم.نخندید!