رد شدن به محتوای اصلی

پدیده شاندیز

احیاناً اگر در اثر تبلیغات وسیع گول خوردید و به پدیده شاندیز رفتید یا اگر گذر تان به این پدیده افتاد.وکسی برگه نظر خواهی با- یک خودکار شکسته-روی میز تان گذاشت حتماً برگه مورد نظر را پر کنید حتی اگر خودکارتان رنگ نداشت-والبته موقع پر کردنش با دوستتان کلی تفریح کنید-چون چند ساعت بعدبا شمایا دوستتان تماس میگیرندو بیشتر تفریح میکنید!

نظرات

مرشد گفت…
براي ما كه دستمون كوتاهه يه كمشو تعريف مي كني؟
در مورد پدیده شاندیز حرفي براي گفتن ندارم ولي حوصلمو ترميم ميكنم\
و بهت پيشنهاد ميكنم به blogfa بپيوندي\
با اين كار خوشحالم ميكني
شاد باشي
‏ناشناس گفت…
کاش می گفتی چی چی نوشتن که اینقده باحال بوده..
فواد گفت…
از شما ممنون...
من فهمیدم که باید بخندم و خندیدم....

خوش باشی
rezgar.sh گفت…
زندگی مطابق خواسته تو پیش می رود(امیر حسین خورشید فر)
ما اینجا هستیم (یه روژ ئاکره ای)
مفید آقا (مرتضی کربلایی لو)
البته سمفونی مردگان عباس معروفی
اینها کتابهای وطنی هستند که الان به ذهنم می رسند و می دانم از پیش نهاد دادنشان پشیمان نخواهم شد!َ

پست‌های معروف از این وبلاگ

بابا

  بی تاب بودم و چاره نداشتم که تو را در اتاق ته باغ زندانی کنم...تنها برای خودم.وقتی پسرک توی دلم بود،بی تاب بودم بی تابی ام از جنس دیگری بود اما بی تاب بودم...باغ را ساختم،‌‌باغ آرامی در ناکجاآباد.درختهاش؟ از هر چه فکر کنی و دلت بخواهد.اتاق سفیدی ساختم   با پنجره های بزرگ و پر ازنور.پنجره ها به گل های رز باز میشد.رزهای صورتی.می دانی رز صورتی آرام است.رز سفید سر براه و رز قرمز گستاخ.من رزهای صورتی کاشتم در جست و جوی آرامش.پسرک توی اتاق بود با او و من هر روز در تخت کوچک میان ملحفه های سفید و پر از نور پسرکم را می بوییدم.پسرک که به دنیا آمد کمتر به باغ می رفتم ولی باغ سر جایش بود همانطور آرام و سبز و زیبا.تو که رفتی بی تاب شدم.فکر نبودنت عصبانی ام کرد.شب های زیادی با تو بگو مگو کردم و بگو مگو که چه عرض کنم.من گفتم و تو شنیدی.می دانستم حتی اگر بخواهی هم نمی توانی برگردی و حتی اگر برگردی هم حرف هایمان به سکوت ختم می شود.همان ...را می گویم...حتی حالا هم نمی توانیم درباره اش حرف بزنیم.دیدم چاره ای ندارم...باید با تو در جهانی موازی همزیستی کنم تا تاب بیاورم.آن طرف باغ اتاقی ساختم.نه ...

سیزده به در

  تنها »  شدم رفتم   کنار   پنجره   چکاد   اومد   به   پرنده   ها   نگاه   کردیم   من   گفتم   پرستو   ها   چکاد   گفت   کبوترها ... رفتم   تو   خلا !  تنهاییم خالی   شد ! بعد   هی   خالی   و   خالی   تر   شد ... سبک  ! رفتم   بالا ... ابرها   خالی   بودن   فهمیدم   چرا   اینقدر   پرنده   ها   سبک هستن. سیزده   که   بدر   شد   مرزه   و   ریحون   و   جعفری   تره   آشی   رو   ریختم   تو   یه   کاسه   دلتنگیمو   قاطی   نخود   و   لوبیای   از   قبل خیس   داده   کردم   و   ریختم   تو   قابلمه   کشک   و   ماست   و   رشته   رو   که   اضافه   کردم   دلتنگی   لابه   لای   آش   گم   شد   و ...