رد شدن به محتوای اصلی

مرشد و مارگریتا

بعضی از کتابها را وقتی تمام میکنی دوست داری.بعضی هارا موقع خواندن دوست داری.اماکتابهای کمی هستند که سطر سطرشان را دوست داری و سطر سطرشان را با علاقه میخوانی.این کتابها برای من کمتر از یک سفر دوست داشتنی نیستند.
من سطر سطر مرشد و مارگریتا را با لذت خوانم.خواندم و تحسین کردم.و به همه شخصیتهایش دل بستم.مثل اغلب کتابهای روسی شخصیت های زیادی در کتاب هستند.همه شخصیت ها را دوست داشتم. مرشد و مارگریتاقصه ای درباره شیطنت های شیطان است...شوخی هایی که ولند-ابلیس-با مردم مسکو میکندو...بولگاکف ولند را جوری تصویر میکند که نمیتوانی از او نفرت داشته باشی.ابلیس بولگا کف آنقدر ها هم بد نیست.فقط گاهی با آدمها شوخی میکند...اینکه شوخی اش را چقدر جدی بگیری با خودت است.بولگاکف قهرمان داستان را مرشد و مارگریتا اعلام میکند.اما موقع خواندن کتاب مشتاق دانستن سرنوشت همه شخصیت ها میشوی.و گاهی مرشد را فراموش میکنی....
دیشب بعدازخواندن صفحه اخر دلم میخواست از اول بخوانم.نخندید!

نظرات

زکریا گفت…
بابا 20 سال از عمرش رو روی این کتاب گذاشته . شوخی نیست که ! محشره این کتاب
ا.شربیانی گفت…
موافقم، من هم چند بار خواندم، چه لذتی داشت، ممنون که نوشتید
كلاغ سفيد گفت…
ولند محشره...شخصيت مرشد در برابر ولند هيچ چي براي گفتن نداره!
میم گفت…
چرا من از صفحه ی پنج به بعد نمی تونم پیش برم!!؟؟؟
خدایا فرجی درجی؟؟ چیزی عنایت بفرما تا منم این کتاب رو بخونم و بتونم مث آدم اینجا کامنت بزارم!
آمین
میم گفت…
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
نگار گفت…
کتابارو دست کم نگیر میم.وقتش که برسه از صفحه پنج به بعدشم میخونی.باور کن...
قهوه گردی گفت…
راستش من اگه بخام 10 تا رمان برگزیده مو اسم ببرم حتمن این شاهکار بولگاکف اون وسطاست البته فعلن. اما در مورد دوتا نوشته قبل ترِت بهت بگم که موش و گربه ی گونتر گراس خسته کننده ست و از اون نوشته هاییه که آدم وسوسه میشه نصفه ولش کنه، اماتو جلوی این وسوسه مقاومت کن. جنس کار با مرشد و مارگریتا فرق می کنه. یک کم عمق اندیشه مندیش بیشتره. خلاصه که از اون کاراییه که کمتر ازش حرف زده شده. من که "مالکه" ی توی این کار رو فراموش نمی کنم.
rezgar.sh گفت…
جند وقته از مرشد و مارگاریتا زیاد می شنوم. امیدوارم به زودی دوران تنبلیم تموم بشه و منم بخوانمش!
دمادم گفت…
کمتر از یک سفر دوست داشتنی نیستند؟
هیچ سفری را به جهان کتاب ها راه نیست.
شاه رخ گفت…
پس رفتي وچاپ هفتمشو خريدي خوندي
چرا ازم تشكر نكردي بهت معرفيش كردم؟!!
حالا هم فقط مي تونم بگم زيارت قبول!
من بعد از مرشد و ماگريتا ديگه نتونستم چيزي بخونم تا حالا
میم گفت…
ایمیله اووومد!
و باشه حتما می خونم این کتابو!
rezgar.sh گفت…
تو این چند هفته اخیر از این کتاب خیلی شنیدم و امیدوارم در اولین فرصت بخوانمش!
نگار گفت…
شاهرخ!ازت ممنونم!خیلی هم!!!!
عذرا گفت…
پس لازمه حتما سريالش رو هم ببيني.. بسيار خوش ساخت و به زبان روسي هست.

پست‌های معروف از این وبلاگ

مواظب باشیم!!!

خبر تازه ای نیست.اما آنهمه  که دیروز و این چند وقت قورت  داده ام را قرار گذاشتم بالا بیاورم.کمک میخواهم انگشتی ...چیزی که کمکم کند.یا کسی.که تحمل استفراغم را داشته باشد.چاره ای ندارم.بعد از این آدم قورت دادن نیستم.حالا اگر کسی نباشد که کمکم کند روی خودم بالا می آورم.هر چند این حوالی احتمالا کسی هست که آلوده شود!تو ضیحش مشکل است. دیگر اینکه بعضی وقتها باید مواظب باشیم...اگر از ما بر نمی آید نمک گند دیگران باشیم،به گند نکشیم  نه خودمان را نه اصول مان را نه شعار هایی که دادیم و می دهیم،نه ادعاهایمان را.ادعای مدرن بودن داریم؟کت و شلوار میپوشیم؟به خودمان زحمت بدهیم و مدرن فکر کنیم.مدرن نیستیم؟خوب دعوا ندارد.ادای مدرن بودن را در نیاوریم.اداها را به گند نکشیم.مفاهیم را به گند نکشیم.نمی توانیم خودمان باشیم؟؟؟خفقان بگیریم. به نظر می آید نگار کمی عصبانی شده.انگار بالا آوردن را همین حالا شروع کرده.مواظب باشید!!!

گفتگوهاي من و نگار

روزهاي كاري ام اين روزها معمولي اند.بيكاري!اما شبهاي خودماني ام را دوست دارم علي رغم خستگي  هفته قبل پرم از انرژي.ديشب حرفهاي عجيبي با خودم زدم.و البته كه غافلگير شدم.از اينكه از وقت گفتن اين حرفها دو سال ميگذرد.امروز صبح بود كه فكر ميكردم  اشتباه كردم.وقتش همين ديشب بود.وقتي ميگويند وقت،وقت است يعني همين.بعضي حرفهايي كه با خودمان ميزنيم زمان خودش را داردوشايد هر وقت ديگري غير ازآن باشد به خودمان زحمت گوش دادن نميدهيم. شيدايي لل.و.اشتاين   دوراس را ميخوانم.با حال و هواي ديشبم هارموني دارد.اصلا دوراس هميشه همينطور بوده.از عاشق گرفته تا باغ گذر و درد و...هميشه با من راه ميرفته.يا هميشه با او راه ميرفتم؟دوستش دارم. توي سايت دانشكده نشسته ام و ريدرم را صفر ميكنم و اينجا را بروز ميكنم.كسي با صداي بلند لطيفه ميخواندوهيچكس لبخند نميزند.دل بدجنس ام اما لبخند ميزند!!!از اينكه هيچ كس لبخند نزده!باور نميكردم اينقدر خبيث باشم!!!بعد نوبت توجيه كردنم ميرسد... حق دارم بدجنس باشم. چرا؟ سكوتم را بهم زده! فقط او؟فقط سكوت تو؟ اصلا صدايش را دوست ندارم! اينكه نشد...