رد شدن به محتوای اصلی

گاهی نمی شود

گاهی نمی شود که نمی شود که نمیشود!اینجا چیزی نوشت. از آسمان و زمین کار میریزد.خسته نیستم اما دلم تنگ میشود برای کمی سکوت برای کمی خالی بودن.پُرم از همهمه روزمرگی...از خواب و خستگی دویدن از ندیدن و  درنگ نکردن.دلم تنگ شده برای همه آرامش عصر های خالی ام وزمزمه ام با فنجان چای...برای نوشتن برای فلسفه تی کشیدن و شستن و سابیدن و... فکر کردن به تو وپر شدن از خیالت و گند زدن به کف زمین وروزمرگی و سوزاندن  همه ی غذاهای یک شب سر به هوای دیگر!دلم تنگ شده برای بی خیالی پر شدن قوری چای زیر کتری  و سر ریز شدنش وقتی یادم می افتد که دوستت دارم ،روشنی دلم که تو میایی.گم نمیشوم اینروزها  تا  کسی پیدایم کند.

نظرات

زکریا گفت…
دل تنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند
شاه رخ گفت…
. . . روياهايايش را اسمان پر ستاره ناديده مي گيرد . . .
روزمرگي بد رويايي ميشه گاهي
سلام
شاه رخ گفت…
روز خشم رو هم ببين يا بخون
ای بابا! با این همه دلتنگی کی وقت زندگی کردن می‌ماند؟ روزهایم در دلتنگی‌های مدام می‌گذرد و شب هایمان در خواب های آشفته.
ماشا گفت…
سلام دوست من.
قسمت نظرات وبلاگت خیلی دیر باز میشه.فکری به حالش بکن.
به روزم و چشم به راه نقد و نظرت.
maryam59 گفت…
روزمرگی و تکرار وتکرار...چیزی که محمدعلی بهمنی رو هم خسته میکنه:
خسته ام از زندگی از این همه تکرار
خسته ام از های وهوی کوچه و بازار

پست‌های معروف از این وبلاگ

تقسیم

این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است. داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان ...

مواظب باشیم!!!

خبر تازه ای نیست.اما آنهمه  که دیروز و این چند وقت قورت  داده ام را قرار گذاشتم بالا بیاورم.کمک میخواهم انگشتی ...چیزی که کمکم کند.یا کسی.که تحمل استفراغم را داشته باشد.چاره ای ندارم.بعد از این آدم قورت دادن نیستم.حالا اگر کسی نباشد که کمکم کند روی خودم بالا می آورم.هر چند این حوالی احتمالا کسی هست که آلوده شود!تو ضیحش مشکل است. دیگر اینکه بعضی وقتها باید مواظب باشیم...اگر از ما بر نمی آید نمک گند دیگران باشیم،به گند نکشیم  نه خودمان را نه اصول مان را نه شعار هایی که دادیم و می دهیم،نه ادعاهایمان را.ادعای مدرن بودن داریم؟کت و شلوار میپوشیم؟به خودمان زحمت بدهیم و مدرن فکر کنیم.مدرن نیستیم؟خوب دعوا ندارد.ادای مدرن بودن را در نیاوریم.اداها را به گند نکشیم.مفاهیم را به گند نکشیم.نمی توانیم خودمان باشیم؟؟؟خفقان بگیریم. به نظر می آید نگار کمی عصبانی شده.انگار بالا آوردن را همین حالا شروع کرده.مواظب باشید!!!