برای آفریدن تو
کمی لبخند میخواستم
با همآغوشی بارانی بی هنگام
کلمه میخواستم
باطرح دلی یگانه
از رنگ چشم هایت
ایستادن در عبور یک چهارراه آشنا
میانبری به بهشت
یک قناری بی نام
کمی سلام بدون فکر کردن به خداحافظی
بی اندوه
بی سایه
و نوشیدن یک فنجان چای
در شهری شلوغ
یک جفت جوراب
و گم شدن در بزرگراهی آشنا
آوازی میخواستم
شبیه دلی یک دله
آهنگی
شبیه بی آهنگی
یک نفس تا صبح
و
سپیده ی شروع روزی
بدون هماهنگی
برای آفریدن تو
بی گفتگو
خدا شدم
کمی لبخند میخواستم
با همآغوشی بارانی بی هنگام
کلمه میخواستم
باطرح دلی یگانه
از رنگ چشم هایت
ایستادن در عبور یک چهارراه آشنا
میانبری به بهشت
یک قناری بی نام
کمی سلام بدون فکر کردن به خداحافظی
بی اندوه
بی سایه
و نوشیدن یک فنجان چای
در شهری شلوغ
یک جفت جوراب
و گم شدن در بزرگراهی آشنا
آوازی میخواستم
شبیه دلی یک دله
آهنگی
شبیه بی آهنگی
یک نفس تا صبح
و
سپیده ی شروع روزی
بدون هماهنگی
برای آفریدن تو
بی گفتگو
خدا شدم
نظرات
من به پايين آمدم و انسان.....