خیلی دور نیست.همین چند وقت پیش بود که قرار گذاشتم-با خودم-که بجای شکایت مدام و حوصله سربرم از کمبود وقت،وقت کم نیاورم!پیامد هم داشت.یاد گرفتم دست رد به سینه خیلی چیزها بزنم.دعوتها و جواب دادن به تلفن ودرخواست ها و...!بیشتر از این تنها میشد که از ساعت خوردوخوابم بزنم که زدم.یاد گرفتم برای خودم باشم.هستم.بد نیستم.این روزها تمرین میکنم که ذهنم را خالی کنم از کارهایی که نمیتوانم انجام بدهم.نگاه نکنم به کتابهای نخوانده.فکر نکنم به یادداشتهای ننوشته.فیلم سگ آندلسی را که بعد از مدتها انتظاربدستم رسید، فقط دو بار ببینم و برش گردانم ته کشو که نبینم و یادم بیفتد که وقت نمیکنم باز هم ببینم و...موسیو ابراهیم را که دو هفته است هر روز توی کیفم حمل میکنم تا یادداشت نیمه کاره ام را تمام کنم به کتابخانه منتقل میکنم و جایش را با نقاشی ایرانی پر میکنم.از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم رااما... فعلا میگذارم زیر بالشم.شاید این شبها نرم نرم تمامش کردم و البته که کنارش"هنر مدرن "را میگذارم.با اینهمه خالی نمیشوم.پُرم اما آرام. پُرم اما نمیخواهم خالی باشم.
زمزمه میکنی تنها میشوم،فریاد میشوی پُرمیشوم از تو.
چشم در چشم استاد زبانم میگویم وقتم دارد تلف میشود.میگویم اینجا کلاس زبان انگلیسی نیست-هست؟وقتی استادش فارسی حرف میزند؟!-حرف میزنم.میفهمد.این خوب است،ممکن بود دعوایمان بشود. حرف میزنیم.تصمیم میگیریم برنامه مان را تغییر دهیم.تکلیفم روشن میشود.لبخند میزنیم خداحافظی میکنیم.
با توکه اینهمه می آیی خالی وپُر میشویم از نوشدن مهرورزی.مهردیرینه مان.
ناباورانه متوجه میشوم که درد دستم بهتر شده.لابددختر خوبی بودم.
زمزمه میکنی تنها میشوم،فریاد میشوی پُرمیشوم از تو.
چشم در چشم استاد زبانم میگویم وقتم دارد تلف میشود.میگویم اینجا کلاس زبان انگلیسی نیست-هست؟وقتی استادش فارسی حرف میزند؟!-حرف میزنم.میفهمد.این خوب است،ممکن بود دعوایمان بشود. حرف میزنیم.تصمیم میگیریم برنامه مان را تغییر دهیم.تکلیفم روشن میشود.لبخند میزنیم خداحافظی میکنیم.
با توکه اینهمه می آیی خالی وپُر میشویم از نوشدن مهرورزی.مهردیرینه مان.
ناباورانه متوجه میشوم که درد دستم بهتر شده.لابددختر خوبی بودم.
نظرات
دم را غنیمت دار دوست من. فقط این مهم است.