رد شدن به محتوای اصلی

انتظاردل

چقدر دلم میخواد اینروزا تموم بشه.امسال عین بچه ها برای عید لحظه شماری میکنم!خسته ام!دیروز خیلی زود رسیدم خونه تصمیم گرفتم یه چرتی بزنم و بعد زبان بخونم.هنوز یه ربع ساعت نشده بود که خوابم برد...عمیق...نیم ساعت بعد با زنگ گوشیم بیدار شدم.البته که جواب ندادم ولی همینطور که چشام باز بود ماتم برده بود که چه زود صبح شد!با خودم میگفتم حالا چطوری برم سر کار؟من که هنوز خسته ام!البته به چند ثانیه نکشید که بجا آوردم که تو چه زمانی هستم!
از برنامه زبان خوندنم عقبم.امتحانمم شد جمعه ساعت 2!خیلی دلم میخواست میتونستم چهار شنبه برم امتحانمو بدم.اونموقع 5شنبه مبتونستم با خیال راحت تا لنگ ظهر بخوابم بعد پاشم برم خیابون گردی...
مثل چیزی روشن بود که نامی نداشت.از من نمیگذشت.شفاف بود.
کتاب و کتاب خوانی کلاًتعطیله.وقتی میرسم خونه حتی نمیتونم کتابو تو دستم نکه دارم.خستگی دستهایم وقتی دستهایت را گم میکنم...
هنوز موفق نشدم کادویی های عیدو بخرم.این هفته داره دیر میگذره.کم کم دارم عصبانی میشم.باید با جمعه حرف بزنم تا زودتر بیاد!

پست‌های معروف از این وبلاگ

تقسیم

این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است. داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان ...

مواظب باشیم!!!

خبر تازه ای نیست.اما آنهمه  که دیروز و این چند وقت قورت  داده ام را قرار گذاشتم بالا بیاورم.کمک میخواهم انگشتی ...چیزی که کمکم کند.یا کسی.که تحمل استفراغم را داشته باشد.چاره ای ندارم.بعد از این آدم قورت دادن نیستم.حالا اگر کسی نباشد که کمکم کند روی خودم بالا می آورم.هر چند این حوالی احتمالا کسی هست که آلوده شود!تو ضیحش مشکل است. دیگر اینکه بعضی وقتها باید مواظب باشیم...اگر از ما بر نمی آید نمک گند دیگران باشیم،به گند نکشیم  نه خودمان را نه اصول مان را نه شعار هایی که دادیم و می دهیم،نه ادعاهایمان را.ادعای مدرن بودن داریم؟کت و شلوار میپوشیم؟به خودمان زحمت بدهیم و مدرن فکر کنیم.مدرن نیستیم؟خوب دعوا ندارد.ادای مدرن بودن را در نیاوریم.اداها را به گند نکشیم.مفاهیم را به گند نکشیم.نمی توانیم خودمان باشیم؟؟؟خفقان بگیریم. به نظر می آید نگار کمی عصبانی شده.انگار بالا آوردن را همین حالا شروع کرده.مواظب باشید!!!