چقدر دلم میخواد اینروزا تموم بشه.امسال عین بچه ها برای عید لحظه شماری میکنم!خسته ام!دیروز خیلی زود رسیدم خونه تصمیم گرفتم یه چرتی بزنم و بعد زبان بخونم.هنوز یه ربع ساعت نشده بود که خوابم برد...عمیق...نیم ساعت بعد با زنگ گوشیم بیدار شدم.البته که جواب ندادم ولی همینطور که چشام باز بود ماتم برده بود که چه زود صبح شد!با خودم میگفتم حالا چطوری برم سر کار؟من که هنوز خسته ام!البته به چند ثانیه نکشید که بجا آوردم که تو چه زمانی هستم!
از برنامه زبان خوندنم عقبم.امتحانمم شد جمعه ساعت 2!خیلی دلم میخواست میتونستم چهار شنبه برم امتحانمو بدم.اونموقع 5شنبه مبتونستم با خیال راحت تا لنگ ظهر بخوابم بعد پاشم برم خیابون گردی...
مثل چیزی روشن بود که نامی نداشت.از من نمیگذشت.شفاف بود.
کتاب و کتاب خوانی کلاًتعطیله.وقتی میرسم خونه حتی نمیتونم کتابو تو دستم نکه دارم.خستگی دستهایم وقتی دستهایت را گم میکنم...
هنوز موفق نشدم کادویی های عیدو بخرم.این هفته داره دیر میگذره.کم کم دارم عصبانی میشم.باید با جمعه حرف بزنم تا زودتر بیاد!
از برنامه زبان خوندنم عقبم.امتحانمم شد جمعه ساعت 2!خیلی دلم میخواست میتونستم چهار شنبه برم امتحانمو بدم.اونموقع 5شنبه مبتونستم با خیال راحت تا لنگ ظهر بخوابم بعد پاشم برم خیابون گردی...
مثل چیزی روشن بود که نامی نداشت.از من نمیگذشت.شفاف بود.
کتاب و کتاب خوانی کلاًتعطیله.وقتی میرسم خونه حتی نمیتونم کتابو تو دستم نکه دارم.خستگی دستهایم وقتی دستهایت را گم میکنم...
هنوز موفق نشدم کادویی های عیدو بخرم.این هفته داره دیر میگذره.کم کم دارم عصبانی میشم.باید با جمعه حرف بزنم تا زودتر بیاد!