رد شدن به محتوای اصلی

بقیه حرفهایم می ماند برای یک صبح دیگر.

لیستی از کارهای همیشگی هفتگی ام بر میدارم،دقیق و با جزئیات ،طبق عادت همیشگی ام دوباره می خوانم.چیزی از قلم نیفتاده جز خودم.بین اینهمه کار ریزودرشت.خنده ام می گیرد از کنار هم دیدن اپیلاسیون و مانیکور با تمام کردن کتاب موراکامی و شستن رخت چرک ها (ستاره دارش می کنم ،چیزی نمانده مثل انسان نخستین بگردم با آن کوه لباس نشسته).وکپی فیلم های علی .خواندن هنر  مدرن با سابیدن کف آشپزخانه.همه اینها من نیستم.جای من خالیست بین ریز و درشت اینهمه کار.یاد صاد همکلاسی می افتم،5شنبه میگفت:به این نتیجه رسیدم که بیش تر از این وقت ندارم.می خندم.زیر دوش حمام با خودم بازی می کنم و می گویم این هم خودت.بیشتر از این چه می خواهی همه خودت مال خودت.بعد خیالم گل می کند،جای قد و نیم قد چند بچه بی پدر یا با پدر خالی که زیر دوش حمام هم راحتم نگذارندوریسه می روم از این رویای بی موقع.
راست و دروغش را نمی دانم اما باور می کنم که زندگی من رویای بی موقعی بود که تو آن بالا دچارش شدی.والا قراری بین مان نبود که تو خدا شوی و من بیایم اینجا تاوان خیال بافی تو را بدهم و بشوم بنده.بعد دلم بگیرد و یادم بیاید که قرار نبود که خدایی تو مشروط بندگی من شود.باور کردم.راست و دروغش را نمی دانم.خوب این سهم خیال من است.

یادت باشد دفعه بعد که دیدمت قرارمان را مثل لیست کارهای هفتگی من تنظیم کنیم.دقیق و با جزئیات.جرئیاتی که هم من از آن سر در بیاورم هم تو.بقیه حرفهایم می ماند برای یک صبح دیگر.





نظرات

مریم59 گفت…
بد ترین قرارها قرار یک طرفه است وقتی او بخواهد و تو نخواهی ولی مجبور باشی راس موعد مقرر در وعده گاهی که اوتعیین می کند حاظر باشی.چه بخواهی جه نخواهی قانون طبیعت همین است چیزی که طبیعی نیست فراموشی خودمان است میان کارهای ریز و درشتمان .چون تاوانش را فقط وفقط خودمان پس می دهیم.
شاه رخ گفت…
تهيه وسايل آنژيوگرافي بيمارستان، پاسخ به نامه هاي رياست جمهوري، رتق و فتق امور مربوط به زينب، مخالفت خانواده شا و مشكلات جديد، سفارش سنگ قبر، تمام كردن مجله سينما ادبيات ، تمام كردن كتاب تقد سينمايي، ترجمه زيرنويس آندري روبلف، . . .
به سيا گفتم مرد جنگي در زمان صلح با خودش درگير مي شه ( نيچه) گاهي هم اين جوري ميشيم ديگه
سلام
تريستانا ر واز علي بگير حيفه نبينيش
شاه رخ گفت…
عيب نداره
پستاي منو هر وقت بخوني تازه ن!
راحت باش

پست‌های معروف از این وبلاگ

تقسیم

این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است. داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان ...

مرشد و مارگریتا

بعضی از کتابها را وقتی تمام میکنی دوست داری.بعضی هارا موقع خواندن دوست داری.اماکتابهای کمی هستند که سطر سطرشان را دوست داری و سطر سطرشان را با علاقه میخوانی.این کتابها برای من کمتر از یک سفر دوست داشتنی نیستند. من سطر سطر مرشد و مارگریتا را با لذت خوانم.خواندم و تحسین کردم.و به همه شخصیتهایش دل بستم.مثل اغلب کتابهای روسی شخصیت های زیادی در کتاب هستند.همه شخصیت ها را دوست داشتم. مرشد و مارگریتاقصه ای درباره شیطنت های شیطان است...شوخی هایی که ولند-ابلیس-با مردم مسکو میکندو... بولگاکف ولند را جوری تصویر میکند که نمیتوانی از او نفرت داشته باشی.ابلیس بولگا کف آنقدر ها هم بد نیست.فقط گاهی با آدمها شوخی میکند...اینکه شوخی اش را چقدر جدی بگیری با خودت است.بولگاکف قهرمان داستان را مرشد و مارگریتا اعلام میکند.اما موقع خواندن کتاب مشتاق دانستن سرنوشت همه شخصیت ها میشوی.و گاهی مرشد را فراموش میکنی.... دیشب بعدازخواندن صفحه اخر دلم میخواست از اول بخوانم.نخندید!