رد شدن به محتوای اصلی

روزمره یک روز تعطیل

صبح یعنی سلام. بیدار شو. زودتر از روزهای تعطیل دیگرت.صبح یعنی صبحانه نخورده دستکش آشپزخانه ات را بپوش و ظرفها را بشور.خیلی بشور.یا اینکه ظرفهای خیلی ات را بشور.وقتی 2صبح خواب زده یک مرغ کاملا درسته را بیرون گذاشتی اهمیتی نده که هنوز بلد نیستی یک مرغ کاملا درسته را قطعه قطعه کنی.پاره پاره میشود.طفلک.
و همه این مدت به این فکر میکنم که به قرار آرایشگاهم میرسم یا نه؟!
میرسم.هرچند نگران.هرچند دوان دوان.برمی گردم که بقیه ظرفهایم را بشورم،آن همه خیلی را.مقدمات یک سوپ خلاقانه با پاره های مرغ را راه می اندازم.به سوفله فکر میکنم.یاد سابرینا می افتم.وقتی بارون به او میگفت:یک زن عاشق امیدوار سوفله را می سوزانداما یک زن عاشق نا امید اصلا فراموش میکند فر را روشن کند.سعی میکنم زن عاشق امیدواری باشم.دوش میگیرم و بعد آژانس.فقط کمی دیر به کلاس زبانم میرسم.همه چیز متفاوت است.امیدوار می شوم.نه به اندازه وقتی که سوفله را میسوزانم.

نظرات

دمادم گفت…
چه دلتنگ نوشته اید.
سوزاندن مهم نیست. این امیدواریی که سوزاندنی را در خود پنهان کرده کمی ترسناک است.

پست‌های معروف از این وبلاگ

تقسیم

این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است. داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان ...

مواظب باشیم!!!

خبر تازه ای نیست.اما آنهمه  که دیروز و این چند وقت قورت  داده ام را قرار گذاشتم بالا بیاورم.کمک میخواهم انگشتی ...چیزی که کمکم کند.یا کسی.که تحمل استفراغم را داشته باشد.چاره ای ندارم.بعد از این آدم قورت دادن نیستم.حالا اگر کسی نباشد که کمکم کند روی خودم بالا می آورم.هر چند این حوالی احتمالا کسی هست که آلوده شود!تو ضیحش مشکل است. دیگر اینکه بعضی وقتها باید مواظب باشیم...اگر از ما بر نمی آید نمک گند دیگران باشیم،به گند نکشیم  نه خودمان را نه اصول مان را نه شعار هایی که دادیم و می دهیم،نه ادعاهایمان را.ادعای مدرن بودن داریم؟کت و شلوار میپوشیم؟به خودمان زحمت بدهیم و مدرن فکر کنیم.مدرن نیستیم؟خوب دعوا ندارد.ادای مدرن بودن را در نیاوریم.اداها را به گند نکشیم.مفاهیم را به گند نکشیم.نمی توانیم خودمان باشیم؟؟؟خفقان بگیریم. به نظر می آید نگار کمی عصبانی شده.انگار بالا آوردن را همین حالا شروع کرده.مواظب باشید!!!