اولین باری که مادرم فهمید و لبخند زد.باخودم گفتم چه خوب...عشق را میفهد.هنوز که خودش را به ندانستن میزند و گهگاه کم رنگ لبخند میزند.با خودم می گویم چه خوب که هنوز عشق را میفهمد.
محبوب من گاهی میان ریزودرشت مشغله هایش گم می کند مرا راه خانه را -عنوان پست اززنده یادنادرابراهیمی وام گرفته شده.بلا عوض!
نظرات
ناطور دشت رو خوندم خیلی خوب بود...