رو شن ام.فرقی نکرد به حالم.حال خاموش ام با حال روشن ام انگار یکی شده.اما تو هنوز هم نگران نباش.آنوقتها.خیلی دورترها خاموش کردن اش حالم را جا می آورد.مثل پرت کردن کلاسور روزهای بد مدرسه ام.مثل ...مثل همین روی مبل خوابیدن ام.مثل لرز کردن ام.نه لرز کردن حسابش جدا بود.هنوز هم بعضی وقتهالرز میکنم.اینکه دست خودم نیست اما بعدش که می خوابم حالم جا می اید.ما ههاست که دیگر دلم روی مبل خوابیدن نمی خواهد.نه اینکه دلم لج کردن نخواهد.نه.فقط دلم روی مبل خوابیدن نمی خواهد.روی مبل خوابیدن دیگر حالم را جا نمی اورد.چرا؟انگار هیچوقت حالم را جا نمی آورد.انگار همیشه حالم بد می شد.اما دلم می خواست فکر کنم حالم بهتر است.حتما دختر خوبی شده ام.شب میروم مثل بچه آدم همان جایی که باید می خوابم.همان جایی که دلم میخواهد.منتظر این سه و نیم لعنتی ام.پام به خانه برسد.بخوابم یا نخوابم فرقی ندارد.پام فقط به خانه برسد.ساعتی که بگذرد.حالم که جا آمد شال و کلا ه میکنم و می روم.کجا؟فرقی میکند؟بعد چه؟بعد حتما آشپزی میکنم.بعد حتما به گلها سرک میکشم.بعد حتما کتاب نیمه کاره ام را می خوانم.بعدگودرم را...بعدلیست تیک خورده و نخورده زندگیم رامرور میکنم.بعد هم لابد چیزی هم میخورم.بعد دیگر روی مبل نمی خواهم بخوابم.خاموشی که اعلام شد می خزم همانجایی که دوست دارم. که عاشق خزیدن به آنجام.می خوابم.شب بخیر هم می گویم.اینطوری شبم را دلخواهم میکنم.چطور است؟
محبوب من گاهی میان ریزودرشت مشغله هایش گم می کند مرا راه خانه را -عنوان پست اززنده یادنادرابراهیمی وام گرفته شده.بلا عوض!
نظرات
چي شد؟
كجا خوابيدي آخر رو مبل ؟