رد شدن به محتوای اصلی

سهم دیوانگی

می دانم نگران می شوی
هروقت می شنوی در خبابان
با خودم حرف می زده ام
حیف که مخاطبانم را نمی توانم
به خانه بیاورم...
اوایل همه اش آنها حرف می زدند
جوابهای من مثل خنده های تو
کوتاه بود و تلگرافی...
دوری توست عزیزم
که گوشهای صدفی ی آنها را بی انتها
ومرا دیوانه نما می کند.
من هرگز چیزی را از تو
پنهان نکرده ام
حتا پیش پا افتاده ترین سواحل را
با تو قسمت کرده ام
وهروقت نبوده ای سهمت را
از هر برگ و بارانی که بر چترم باریده است
کنارم گذاشته ام
ما این راه را با هم آمده ایم
وجز منزل آخر که قسمت کردنی نیست
با هم خواهیم رفت
حالا اگر جنونی در کار باشد
یقین داشته باش تو نیز
پنجاه-پنجاه
از آن سهم خواهی برد
من بدون تو دیوانه نخواهم شد.


عباس صفاری-دوربین قدیمی- از شعر ال لوکو
البته که این همه شعر نیست و عنوان پست هم ربطی به آقای صفاری ندارد.

نظرات

Unknown گفت…
خیلی به جا بود!دست کم واسه من...خیلی حال کردم...ممنون

این کلمه عبور رو از روی کامنتات بردار...چیز دست و پاگیر و بی مصرفیه
ايوب گفت…
با جك در مورد برداشتن كلمه عبور از توي بخش نظرات كااااااااااملن موافقم رو مخ
هما گفت…
من بدون تو...
نه فقط دیوانه بل...
ا.شربیانی گفت…
انگار حال روز همه همین است، ال لوکو نخوانده ام، بجایش «لیلی و مجنون» نظامی مرا دیوانه کرده، باشه باشه میخوانم

پست‌های معروف از این وبلاگ

تقسیم

این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است. داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان ...

مواظب باشیم!!!

خبر تازه ای نیست.اما آنهمه  که دیروز و این چند وقت قورت  داده ام را قرار گذاشتم بالا بیاورم.کمک میخواهم انگشتی ...چیزی که کمکم کند.یا کسی.که تحمل استفراغم را داشته باشد.چاره ای ندارم.بعد از این آدم قورت دادن نیستم.حالا اگر کسی نباشد که کمکم کند روی خودم بالا می آورم.هر چند این حوالی احتمالا کسی هست که آلوده شود!تو ضیحش مشکل است. دیگر اینکه بعضی وقتها باید مواظب باشیم...اگر از ما بر نمی آید نمک گند دیگران باشیم،به گند نکشیم  نه خودمان را نه اصول مان را نه شعار هایی که دادیم و می دهیم،نه ادعاهایمان را.ادعای مدرن بودن داریم؟کت و شلوار میپوشیم؟به خودمان زحمت بدهیم و مدرن فکر کنیم.مدرن نیستیم؟خوب دعوا ندارد.ادای مدرن بودن را در نیاوریم.اداها را به گند نکشیم.مفاهیم را به گند نکشیم.نمی توانیم خودمان باشیم؟؟؟خفقان بگیریم. به نظر می آید نگار کمی عصبانی شده.انگار بالا آوردن را همین حالا شروع کرده.مواظب باشید!!!