خوب همینطور که خواب می بینمت پری می آید و می گوید خاله ساعت نه شده.بعد بیدار می شوم.چهره مرد هنرمند در جوانی جیمز جویس را می خرم.با یک بسته آلبالو خشک که برای من بسته بزرگیست.یادم می افتد این آهنگ را با دختر خاله ام چقدرگوش می کردیم:زعشق و یاری ای زیبا سخن مگو با من...مدتهاست بنان گوش نکردم.دلم اما همان کاست های قدیمی را می خواهد که انگار یک نفر خواننده را پیچیده لای پتوی کلفتی بعد گفته "حالا بخون ببینم می تونی"!پس بگو اینهمه سوز که در صدای خواننده های قدیمی هست از کجاست.بنان اما همچنان می خواند که من پیاده می شوم.بعد میبینم نشستم جلوی ولند.دوش نمی گیرم.استخر نمی روم.سرم چرا درد گرفته؟از آن صبح غافلگیری انگار بناست پنج شنبه ها سرم بهانه ات را بگیرد.دانه دانه می خورم.تمام نمی شوند.آلبالو ها را می گویم.خسته می شوم از خوردن آلبالو ها.دوباره یکی یکی می خورم.زیتو ن ها را می گویم.خسته می شوم از تایپ این چند خط ناقابل.تو می گویی بخواب.می خواستم از کوچه بهارمستیان بنویسم.آخرین پست 2010را می گویم.تو فکر می کنی نوشتن ندارد.هر دو یادمان هست چه خبر بود.یادت هست؟
محبوب من گاهی میان ریزودرشت مشغله هایش گم می کند مرا راه خانه را -عنوان پست اززنده یادنادرابراهیمی وام گرفته شده.بلا عوض!
نظرات
به جان خودم هیچ الزامی نداری از جمله های مجهول استفاده کنی ها جمله ی معلوم هم جز دستور زبان فارسی ه
به خدا
هی نگار.......
معلومه همه چیز بهم ریخته...
ولی خب... همینه دیگه...
به امید روزهای کمی طبیعی تر...
...
حضرت بنان همیشه صداشون آدم رو آروم میکنه... صداش مخمل ناب دیگه!
کوچه مستیان ؟ کدومه!؟