میگویند چون در پایان دوازدهمین سال بعثت،مانی،ارژنگ را به پایان برد و به خدا داد،خدا در آن نگریست و سه شب و سه روز از آن چشم برنداشت و چون به فصل "اشک و درد و انتظار"رسید ناگهان سر برداشت،نفسی را که از آغاز خلقت در سینه نگه داشته بود برکشید و در حالی که اشک شوق در چشمش حلقه میبست گفت:"شمعی پنهان بودم دوست داشتم مرا بشناسند،مانی را آفریدم و اکنون به کام دل خویش رسیدم"و سپس به اندیشه فرو رفت و شبی را تا سحر بیدار ماند در اندیشه انسان،و سحرگاه از شوق فریادزدکه:"تبارک ا...احسن الخالقین"!!!
داستان خلقت آدم رساله عین القضات همدانی
داستان خلقت آدم رساله عین القضات همدانی
نظرات