رد شدن به محتوای اصلی

گله

عصبانی بودم.تمام روز.غمگین نبودم.قلبم پر از خشم بود.و هیچ حرفی به ذهن عصبانیم نمیرسید تا با گفتنش تخلیه شوم!ذهن عصبانی و ساکت من  یکسان با خاک شد!
دیروز روز خاصی بود!علی رغم برخی تألمات به همه کارهام رسیدم.والبته ذهنم یک لحظه هم از فکر کردن به آن برخی تألمات خاص دست بر نداشت!بد تر از همه این بود که احساس میکردم بلد نیستم گله کنم!ضعفی که همیشه بخاطرش رنجورم.دلم میخواست نه همیشه اما حد اقل گاهی مثل خیلی از آدمهایی که میشناسم بتونم به محض رسیدن به دیگران یک ریز حرف بزنم یک ریز گله کنم یک ریز خالی بشم از این همه بار!و امروز انگار که نه فکر کن از خواب سنگینی که پر از عصبانیت بود بیدار شدم و حالا!
خواب میدیدم....رویا بوداما رویایی عصبانی!حاضر بودم باشی اما من فریاد کشیدن را از یاد برده بودم...!
برنامه هام خوب پیش میرن.علی رغم اینکه سال 89 بیشتر کار میکنم وبیشتر وول میخورم اما بیشتر وقت دارم.شاید بخاطر اینه که بیشتر از قبل زمانم رو مدیریت میکنم.وصبورانه تر از قبل فکر میکنم.
صبوری!!!

نظرات

‏ناشناس گفت…
سلام

تا شب چشم تو در بيشه ي رويا روييد........

با غزلي چشم انتظار نگاه مهربان شما هستم

پست‌های معروف از این وبلاگ

تقسیم

این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است. داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان ...

مواظب باشیم!!!

خبر تازه ای نیست.اما آنهمه  که دیروز و این چند وقت قورت  داده ام را قرار گذاشتم بالا بیاورم.کمک میخواهم انگشتی ...چیزی که کمکم کند.یا کسی.که تحمل استفراغم را داشته باشد.چاره ای ندارم.بعد از این آدم قورت دادن نیستم.حالا اگر کسی نباشد که کمکم کند روی خودم بالا می آورم.هر چند این حوالی احتمالا کسی هست که آلوده شود!تو ضیحش مشکل است. دیگر اینکه بعضی وقتها باید مواظب باشیم...اگر از ما بر نمی آید نمک گند دیگران باشیم،به گند نکشیم  نه خودمان را نه اصول مان را نه شعار هایی که دادیم و می دهیم،نه ادعاهایمان را.ادعای مدرن بودن داریم؟کت و شلوار میپوشیم؟به خودمان زحمت بدهیم و مدرن فکر کنیم.مدرن نیستیم؟خوب دعوا ندارد.ادای مدرن بودن را در نیاوریم.اداها را به گند نکشیم.مفاهیم را به گند نکشیم.نمی توانیم خودمان باشیم؟؟؟خفقان بگیریم. به نظر می آید نگار کمی عصبانی شده.انگار بالا آوردن را همین حالا شروع کرده.مواظب باشید!!!