رد شدن به محتوای اصلی

تغییرناپذیر

امتحان زبانم خوب بود.اما این همه ماجرا نیست!!!
دیشب با کسی درباره کسی حرف میزیم.چقدر عوض میشویم...!چقدرتلاشمان برای تغییر ناپذیر بودن بیهوده است!بخشی که تغییر ناپذیر است گذشته است.تغییر ناپذیر همین همکار من است که نمیتواند تغییر کند و زل نزند به مانیتور من!اهمیتی ندارد.قطعأ اهمیتی ندارد.اما واقعیت اینست که چیزهای کم اهمیت هرگز به ذهن خطور نمی کنند.چیزی که واقعأ اهمیت ندارد هرگزبه زبان نمی آید.
در گیر بخشی از خودم هستم که قطعأ به کسی مربوط نیست.
با همه این حرفها ...من از این تغییر ناراضی نیستم.کسی  یعنی همان کسی که دیشب با من حرف میزد میگفت گذر زمان صبورش کرده.میگفت دیگر بزرگتر از آن شده که صبور نباشد و بخاطر مسایل پیش پا افتاده جدال کند.من فکر میکردم چقدر زود بزرگ شده بودم...!چقدر دلم میخواهد جدال میکردم و بعد بزرگ میشدم و یاد میگرفتم که صبور باشم و بزرگ!آدم بزرگ!
صبوری!
بعضی وقتها مثل بعضی فصل ها ذهن به بعضی حرفها مثل صبوری آلرژی پیدا میکند.احساس میکنم در فصل آلرژی ذهن هستم.به صبوری!


نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

تقسیم

این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است. داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان ...

مواظب باشیم!!!

خبر تازه ای نیست.اما آنهمه  که دیروز و این چند وقت قورت  داده ام را قرار گذاشتم بالا بیاورم.کمک میخواهم انگشتی ...چیزی که کمکم کند.یا کسی.که تحمل استفراغم را داشته باشد.چاره ای ندارم.بعد از این آدم قورت دادن نیستم.حالا اگر کسی نباشد که کمکم کند روی خودم بالا می آورم.هر چند این حوالی احتمالا کسی هست که آلوده شود!تو ضیحش مشکل است. دیگر اینکه بعضی وقتها باید مواظب باشیم...اگر از ما بر نمی آید نمک گند دیگران باشیم،به گند نکشیم  نه خودمان را نه اصول مان را نه شعار هایی که دادیم و می دهیم،نه ادعاهایمان را.ادعای مدرن بودن داریم؟کت و شلوار میپوشیم؟به خودمان زحمت بدهیم و مدرن فکر کنیم.مدرن نیستیم؟خوب دعوا ندارد.ادای مدرن بودن را در نیاوریم.اداها را به گند نکشیم.مفاهیم را به گند نکشیم.نمی توانیم خودمان باشیم؟؟؟خفقان بگیریم. به نظر می آید نگار کمی عصبانی شده.انگار بالا آوردن را همین حالا شروع کرده.مواظب باشید!!!