رد شدن به محتوای اصلی

نور و حسرت

سهراب بود که میگفت :چقدر نور و حسرت روي فکرهاي من راه ميرود
امروزصبح نورو حسرتِ کمی بیشتر خوابیدن روی فکرم راه میرفت.و تا حالا هم.
باور نمیکردم که اینهمه خسته باشم.یا شده باشم.اما بودم یا شده بودم.هجوم آنهمه غبار نرم به سر و روی منو اشیا خسته ام کرد.
دیروز عصر بعد ازراه اندازی کولر طوفان غبار، ابلهانه روی همه چیز نشست. چقدر خسته شدم با دیدن آنهمه غبار.قبل ازخواب ماجرای عجیب سگی در شب را که میخواندم برای صرفه جویی در خودم و انرژی فقط یک چشمم را باز میکردم!وحالااز نور و حسرتِ اینهمه خواب سرشارم!

نظرات

زکریا گفت…
سلااام نگار
وای من این کتاب رو خیلی وقت پیش خوندم . محشره .بعد خوندنش تا چند روز دوست داشتم اوتیسم داشته باشم . نخند ! جدی می گم :)

پست‌های معروف از این وبلاگ

بابا

  بی تاب بودم و چاره نداشتم که تو را در اتاق ته باغ زندانی کنم...تنها برای خودم.وقتی پسرک توی دلم بود،بی تاب بودم بی تابی ام از جنس دیگری بود اما بی تاب بودم...باغ را ساختم،‌‌باغ آرامی در ناکجاآباد.درختهاش؟ از هر چه فکر کنی و دلت بخواهد.اتاق سفیدی ساختم   با پنجره های بزرگ و پر ازنور.پنجره ها به گل های رز باز میشد.رزهای صورتی.می دانی رز صورتی آرام است.رز سفید سر براه و رز قرمز گستاخ.من رزهای صورتی کاشتم در جست و جوی آرامش.پسرک توی اتاق بود با او و من هر روز در تخت کوچک میان ملحفه های سفید و پر از نور پسرکم را می بوییدم.پسرک که به دنیا آمد کمتر به باغ می رفتم ولی باغ سر جایش بود همانطور آرام و سبز و زیبا.تو که رفتی بی تاب شدم.فکر نبودنت عصبانی ام کرد.شب های زیادی با تو بگو مگو کردم و بگو مگو که چه عرض کنم.من گفتم و تو شنیدی.می دانستم حتی اگر بخواهی هم نمی توانی برگردی و حتی اگر برگردی هم حرف هایمان به سکوت ختم می شود.همان ...را می گویم...حتی حالا هم نمی توانیم درباره اش حرف بزنیم.دیدم چاره ای ندارم...باید با تو در جهانی موازی همزیستی کنم تا تاب بیاورم.آن طرف باغ اتاقی ساختم.نه ...

سیزده به در

  تنها »  شدم رفتم   کنار   پنجره   چکاد   اومد   به   پرنده   ها   نگاه   کردیم   من   گفتم   پرستو   ها   چکاد   گفت   کبوترها ... رفتم   تو   خلا !  تنهاییم خالی   شد ! بعد   هی   خالی   و   خالی   تر   شد ... سبک  ! رفتم   بالا ... ابرها   خالی   بودن   فهمیدم   چرا   اینقدر   پرنده   ها   سبک هستن. سیزده   که   بدر   شد   مرزه   و   ریحون   و   جعفری   تره   آشی   رو   ریختم   تو   یه   کاسه   دلتنگیمو   قاطی   نخود   و   لوبیای   از   قبل خیس   داده   کردم   و   ریختم   تو   قابلمه   کشک   و   ماست   و   رشته   رو   که   اضافه   کردم   دلتنگی   لابه   لای   آش   گم   شد   و ...