رد شدن به محتوای اصلی

فنچ

دلم میخواد یه فنچ داشته باشم.
اردیبهشت داره تموم میشه احساس میکنم کارای  عقب مونده دارم.نمیدونم این یکی دو روز مونده میتونم بهشون برسم یا نه.قطعأبه همه شون نمیرسم.اما تصمیم دارم تلاشمو بکنم.در حال حاضر دلم یه خواب عمیق میخواد با کمی دوست داشتن  از تو.
قبل از اون خواب قطعأ دلم میخواد محل کارمو عوض کنم.امروز که تو جلسه بودم همش به این فکر میکردم که من چرا اینجام.بین آدهایی که هیچ وجه اشتراکی باهاشون ندارم...باید کاری کنم.

نظرات

مهدی گفت…
سلام نگار عزیز!
نمی خوام کلیشه ای بنویسم که مطالبت جالبه و .... ولی جدا پست « شعر های آشپزخانه » برایم جالب بود . کلی حال کردم و بدون اجازه شاعرش برای بچه هام ( دانش آموزام ) خوندمش. مانا باشی . راستی! کار خودته؟
نگار گفت…
سلام مهدی جان.لطف داری.بله ازهذیان های خودم بود!!

پست‌های معروف از این وبلاگ

بابا

  بی تاب بودم و چاره نداشتم که تو را در اتاق ته باغ زندانی کنم...تنها برای خودم.وقتی پسرک توی دلم بود،بی تاب بودم بی تابی ام از جنس دیگری بود اما بی تاب بودم...باغ را ساختم،‌‌باغ آرامی در ناکجاآباد.درختهاش؟ از هر چه فکر کنی و دلت بخواهد.اتاق سفیدی ساختم   با پنجره های بزرگ و پر ازنور.پنجره ها به گل های رز باز میشد.رزهای صورتی.می دانی رز صورتی آرام است.رز سفید سر براه و رز قرمز گستاخ.من رزهای صورتی کاشتم در جست و جوی آرامش.پسرک توی اتاق بود با او و من هر روز در تخت کوچک میان ملحفه های سفید و پر از نور پسرکم را می بوییدم.پسرک که به دنیا آمد کمتر به باغ می رفتم ولی باغ سر جایش بود همانطور آرام و سبز و زیبا.تو که رفتی بی تاب شدم.فکر نبودنت عصبانی ام کرد.شب های زیادی با تو بگو مگو کردم و بگو مگو که چه عرض کنم.من گفتم و تو شنیدی.می دانستم حتی اگر بخواهی هم نمی توانی برگردی و حتی اگر برگردی هم حرف هایمان به سکوت ختم می شود.همان ...را می گویم...حتی حالا هم نمی توانیم درباره اش حرف بزنیم.دیدم چاره ای ندارم...باید با تو در جهانی موازی همزیستی کنم تا تاب بیاورم.آن طرف باغ اتاقی ساختم.نه ...

سیزده به در

  تنها »  شدم رفتم   کنار   پنجره   چکاد   اومد   به   پرنده   ها   نگاه   کردیم   من   گفتم   پرستو   ها   چکاد   گفت   کبوترها ... رفتم   تو   خلا !  تنهاییم خالی   شد ! بعد   هی   خالی   و   خالی   تر   شد ... سبک  ! رفتم   بالا ... ابرها   خالی   بودن   فهمیدم   چرا   اینقدر   پرنده   ها   سبک هستن. سیزده   که   بدر   شد   مرزه   و   ریحون   و   جعفری   تره   آشی   رو   ریختم   تو   یه   کاسه   دلتنگیمو   قاطی   نخود   و   لوبیای   از   قبل خیس   داده   کردم   و   ریختم   تو   قابلمه   کشک   و   ماست   و   رشته   رو   که   اضافه   کردم   دلتنگی   لابه   لای   آش   گم   شد   و ...