رد شدن به محتوای اصلی

از ما به سر دویدن!

دیروز هاج و واج نگاه میکردم به اردیبهشتی که بی اعتنا به من میگذرد و تمام میشود. واقعیت این است که من هیچ انتظار نداشتم اردیبهشت  تمام شود! بی دلیل،دلم میخواست اردیبهشت امسال طوری که هیچ کس متوجه نشود کش بیایدو تا روزی که من دلم بخواهد خرداد بیاید.ادامه پیدا کند.اینطور شد که من که قرار بود تنهایی پر هیاهو را تا آخر اردیبهشت بخوانم ؛خُب خواندم.و من که قرار بود پرده ها را تحویل بگیرم،پنج شنبه تحویل گرفتم.و خیلی کارهایی را که باید اردیبهشت ماه انجام میدادم دوان دوان به انجام رساندم!

و طبیعتاً خیلی کارها را- علی رغم همه دویدن ها- رها کردم!باشد که خرداد را خیالبافی نکنم وبجای خیالبافی در آسمانها روی همین زمین زندگی کنم.

نظرات

زکریا گفت…
خرداد خوبی داشته باشی رفیق
‏ا. شربیانی گفت…
فروردین ماه گل ها، دنیا دارد تماشا
اردیبهشت از سبزه، زیبا می گردد صحرا
خرداد آرد پیاپی، میوه های گوارا
تیر آرد با خود گرما، گرمک می گردد پیدا
مرداد از هندوانه، پر می شود همه جا
شهریور آید انگور، با خوشه های زیبا
مهر آرد برگ ریزان، کم کم می بارد باران
آبان انار رنگین، آویزد از درختان
آذر به و خرمالو، پیدا شود فراوان
دی پرتقال و لیمو، آید خوش رنگ و خوش بو
بهمن برف و یخبندان، آید با سوز از هر سو
اسفند آید بنفشه، سبزه دمید لب جو
اما اردیبهشت را دوست میدارم. روی زمین بودن و در آسمان ها سیر کردن آزرویم است برای شما، اما حیف که اردیبهشت بهشتش کش نیامد و خرداد از راه رسیدو میوه ها نوش جانتان. استعاره های این شعر همیشه احساس بر می انگیزد.

پست‌های معروف از این وبلاگ

بابا

  بی تاب بودم و چاره نداشتم که تو را در اتاق ته باغ زندانی کنم...تنها برای خودم.وقتی پسرک توی دلم بود،بی تاب بودم بی تابی ام از جنس دیگری بود اما بی تاب بودم...باغ را ساختم،‌‌باغ آرامی در ناکجاآباد.درختهاش؟ از هر چه فکر کنی و دلت بخواهد.اتاق سفیدی ساختم   با پنجره های بزرگ و پر ازنور.پنجره ها به گل های رز باز میشد.رزهای صورتی.می دانی رز صورتی آرام است.رز سفید سر براه و رز قرمز گستاخ.من رزهای صورتی کاشتم در جست و جوی آرامش.پسرک توی اتاق بود با او و من هر روز در تخت کوچک میان ملحفه های سفید و پر از نور پسرکم را می بوییدم.پسرک که به دنیا آمد کمتر به باغ می رفتم ولی باغ سر جایش بود همانطور آرام و سبز و زیبا.تو که رفتی بی تاب شدم.فکر نبودنت عصبانی ام کرد.شب های زیادی با تو بگو مگو کردم و بگو مگو که چه عرض کنم.من گفتم و تو شنیدی.می دانستم حتی اگر بخواهی هم نمی توانی برگردی و حتی اگر برگردی هم حرف هایمان به سکوت ختم می شود.همان ...را می گویم...حتی حالا هم نمی توانیم درباره اش حرف بزنیم.دیدم چاره ای ندارم...باید با تو در جهانی موازی همزیستی کنم تا تاب بیاورم.آن طرف باغ اتاقی ساختم.نه ...

سیزده به در

  تنها »  شدم رفتم   کنار   پنجره   چکاد   اومد   به   پرنده   ها   نگاه   کردیم   من   گفتم   پرستو   ها   چکاد   گفت   کبوترها ... رفتم   تو   خلا !  تنهاییم خالی   شد ! بعد   هی   خالی   و   خالی   تر   شد ... سبک  ! رفتم   بالا ... ابرها   خالی   بودن   فهمیدم   چرا   اینقدر   پرنده   ها   سبک هستن. سیزده   که   بدر   شد   مرزه   و   ریحون   و   جعفری   تره   آشی   رو   ریختم   تو   یه   کاسه   دلتنگیمو   قاطی   نخود   و   لوبیای   از   قبل خیس   داده   کردم   و   ریختم   تو   قابلمه   کشک   و   ماست   و   رشته   رو   که   اضافه   کردم   دلتنگی   لابه   لای   آش   گم   شد   و ...