رد شدن به محتوای اصلی

بازی

بازی وبلاگی ای که در وبلاگ بانو وثوقی دیدم.منم بازی.شما هم بازی.

1- اگر ماهی از سال بودم:اسفند چون نوید بهار می دهد

2- اگر یک روز هفته بودم: شنبه بخاطر بوی تازگی

3-اگر یک عدد بودم:قطعا 7 بخاطر جادویش

4-اگر جهت بودم:سمت تو

5-اگر همراه بودم:اول و آخر

6- اگر نوشیدنی بودم:بهار نارنج بخاطر آرامش عطرش

7-اگر گناه بودم:نبودم

8-اگر درخت بودم:نارنج...عطرش

9-اگر میوه بودم:انار...یاد بهشتم می اندازد

10-اگر گل بودم:نرگس...

11-اگر آب و هوا بودم:مه گرفته...آنقدر نزدیکت که صورتت خیس مه-من- شود.

12- اگر رنگ بودم:به ملا یمت صورتی دانه های درخت اناری که پدربزرگ کاشته بود

13- اگر پرنده بودم:کبک!

14- اگر صدا بودم:به سبکی سکوت

15- اگر فعل بودم:رها شدن...از هر چه که در بندم می کند

16- اگر ساز بودم:دف...

17- اگر کتاب بودم:خداحافظ گاری کوپر

18- اگر شعر بودم:خنده در برف صفاری...

19- اگر طبیعت بودم:کوه...بخاطر سکوتش امنیتش آرامی اش

20- اگر حس بودم:حسی که در صدای تو هست وقتی صدایم می کنی... بی دلیل...

نظرات

شکلات تلخ گفت…
من اگه شعر بودم"وارطان" شاملو می شدم.
‏تو! گفت…
منم هندونه
البته میوش!
‏هما گفت…
اگر ماهی از سال بودم:مهر
اگه یه روز هفته:پنج شنبه
عدد:چهار
اگر گناه بودم:کاش می شد گناه بود!
درخت:سرو
میوه:پرتقال
گل:نرگس
اب و هوا:بهاری
رنگ:ابی
پرنده:پرستو
صدا:جویبار
ساز:پیانو،نی
کتاب:..........
شعر:خیام
طبیعت:کویر
حس:ارامش
Afsaneh گفت…
سلام
بازی جالبی هست :-)
و پاسخ های شما پر از احساس و نشان از روح بزرگتون :-)
همیشه همینطور و به همین رنگ باشید، برقرار :-)

پست‌های معروف از این وبلاگ

تقسیم

این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است. داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان ...

مرشد و مارگریتا

بعضی از کتابها را وقتی تمام میکنی دوست داری.بعضی هارا موقع خواندن دوست داری.اماکتابهای کمی هستند که سطر سطرشان را دوست داری و سطر سطرشان را با علاقه میخوانی.این کتابها برای من کمتر از یک سفر دوست داشتنی نیستند. من سطر سطر مرشد و مارگریتا را با لذت خوانم.خواندم و تحسین کردم.و به همه شخصیتهایش دل بستم.مثل اغلب کتابهای روسی شخصیت های زیادی در کتاب هستند.همه شخصیت ها را دوست داشتم. مرشد و مارگریتاقصه ای درباره شیطنت های شیطان است...شوخی هایی که ولند-ابلیس-با مردم مسکو میکندو... بولگاکف ولند را جوری تصویر میکند که نمیتوانی از او نفرت داشته باشی.ابلیس بولگا کف آنقدر ها هم بد نیست.فقط گاهی با آدمها شوخی میکند...اینکه شوخی اش را چقدر جدی بگیری با خودت است.بولگاکف قهرمان داستان را مرشد و مارگریتا اعلام میکند.اما موقع خواندن کتاب مشتاق دانستن سرنوشت همه شخصیت ها میشوی.و گاهی مرشد را فراموش میکنی.... دیشب بعدازخواندن صفحه اخر دلم میخواست از اول بخوانم.نخندید!