رد شدن به محتوای اصلی

برگی دیگر

هیجان زده وارد ساختمان مربوط می شوم.قرار است کار مهمی انجام دهم.وقتی ازدحام جمعیت را می بینم- نسبت به فضا- نا امید نمی شوم.هر طور شده خودم را به یکی ازباجه ها می رسانم.صدای بقیه در می آید.می گویم می خواهم سوالم را بپرسم وقتی پرسیدم،برمی گردم ته صف.آقایی پیشنهاد می دهد:بهتر است پشت باجه بروید.پیشنهادش را می پسندم.پشت یکی از میزها آقای محترمی نشسته.جلو می روم.بعد از سلام و احوالپرسی ، شروع می کنم-بدون وقفه-ماجرارا توضیح می دهم.حرف ها یم که تمام می شود منتظر جواب می مانم.آقای محترم پشت میز که با حوصله تا ته حرفهام را شنیده لبخند می زند و می گوید:باید به اداره بیمه مراجعه کنید.بعد وقتی می بیند عکس العملی نشان نمی دهم و بفهمی نفهمی گیجم،می گوید اینجا بانک است.اداره بیمه ساختمان بغلیست.می گویم:اوه!جداً؟!
و اینطوری برگی دیگر به دفتر گیج بازی من اضافه می شود!!!

نظرات

دمادم دیگر گفت…
باز خوبه تو صف منتظر نموندی.
بیلی گفت…
اول فک کردم داری خوابتو تعریف میکنی!
سلام
واقعا این جوری شده؟!؟
چرا گیج میزنی خب؟ استرس داری؟ چی شده؟
.
.
.
این آدرس جدید منه:
wild-oriental.blogsky.com
ممنون که به من سر می زدی. همچنان میخونمت.
ايوب گفت…
خوبه پول نريختي به حساب

پست‌های معروف از این وبلاگ

تقسیم

این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است. داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان ...

مواظب باشیم!!!

خبر تازه ای نیست.اما آنهمه  که دیروز و این چند وقت قورت  داده ام را قرار گذاشتم بالا بیاورم.کمک میخواهم انگشتی ...چیزی که کمکم کند.یا کسی.که تحمل استفراغم را داشته باشد.چاره ای ندارم.بعد از این آدم قورت دادن نیستم.حالا اگر کسی نباشد که کمکم کند روی خودم بالا می آورم.هر چند این حوالی احتمالا کسی هست که آلوده شود!تو ضیحش مشکل است. دیگر اینکه بعضی وقتها باید مواظب باشیم...اگر از ما بر نمی آید نمک گند دیگران باشیم،به گند نکشیم  نه خودمان را نه اصول مان را نه شعار هایی که دادیم و می دهیم،نه ادعاهایمان را.ادعای مدرن بودن داریم؟کت و شلوار میپوشیم؟به خودمان زحمت بدهیم و مدرن فکر کنیم.مدرن نیستیم؟خوب دعوا ندارد.ادای مدرن بودن را در نیاوریم.اداها را به گند نکشیم.مفاهیم را به گند نکشیم.نمی توانیم خودمان باشیم؟؟؟خفقان بگیریم. به نظر می آید نگار کمی عصبانی شده.انگار بالا آوردن را همین حالا شروع کرده.مواظب باشید!!!