رد شدن به محتوای اصلی

بهمن نوشت

نه هیچم نه همه
ذره ذره هیچ می شوم از این همه
ذره ذره خالی می شوم
از این همه سال و روز که می گذرد
یادت هست می گفتم
وقتی چیزی نمی گویم
یعنی کلماتم تمام شدند
امروز که دوم بهمن است می نویسم برایت
وقتی حروف در اختیارم نباشند
برای آفریدن نامت،سلامت
برای آفریدن سلا مت،نامت
پرِآهنگ می شوم
جاری
گوش کن
می شنوی؟

نظرات

سلام نگار .
قشنگ می نویسی .
ممنون که امدی .
عمو آلبرت گفت…
نه هیچم نه همه
ذره ذره هیچ می شوم از این همه
ذره ذره خالی می شوم
از این همه سال و روز که می گذرد
یادت هست می گفتم
وقتی چیزی نمی گویم
یعنی کلماتم تمام شدند

تا اینجاش رو فوق العاده دوست دارم...خیلی زباست...اما بعدش از نظرم افت می کنه...
‏ايوب گفت…
زيبا بود
گوش كردن لازم ولي كافي نيست
گوش كردن شايد آروم كنه آدم را ولي حل كه نمي كنه مسئله را
گوش كن و بفهمم و بفهم اونقت كه شايد درست بشه شايد
‏تو! گفت…
من بوی تورا به هر سحر می شنوم!
هما گفت…
وقتی حروف در اختیارم نباشند
برای آفریدن نامت،سلامت
برای آفریدن سلا مت،نامت
پرِآهنگ می شوم
جاری
گوش کن
می شنوی؟

من بقیه شو هم دوس دارم!
غیر اون یه مصرع وسط!
ا.شربیانی گفت…
شهسوار هستی خیال، انگار رود آهنگ خود بخواند، واژه هایت را هرگز تنها نگذار

پست‌های معروف از این وبلاگ

بابا

  بی تاب بودم و چاره نداشتم که تو را در اتاق ته باغ زندانی کنم...تنها برای خودم.وقتی پسرک توی دلم بود،بی تاب بودم بی تابی ام از جنس دیگری بود اما بی تاب بودم...باغ را ساختم،‌‌باغ آرامی در ناکجاآباد.درختهاش؟ از هر چه فکر کنی و دلت بخواهد.اتاق سفیدی ساختم   با پنجره های بزرگ و پر ازنور.پنجره ها به گل های رز باز میشد.رزهای صورتی.می دانی رز صورتی آرام است.رز سفید سر براه و رز قرمز گستاخ.من رزهای صورتی کاشتم در جست و جوی آرامش.پسرک توی اتاق بود با او و من هر روز در تخت کوچک میان ملحفه های سفید و پر از نور پسرکم را می بوییدم.پسرک که به دنیا آمد کمتر به باغ می رفتم ولی باغ سر جایش بود همانطور آرام و سبز و زیبا.تو که رفتی بی تاب شدم.فکر نبودنت عصبانی ام کرد.شب های زیادی با تو بگو مگو کردم و بگو مگو که چه عرض کنم.من گفتم و تو شنیدی.می دانستم حتی اگر بخواهی هم نمی توانی برگردی و حتی اگر برگردی هم حرف هایمان به سکوت ختم می شود.همان ...را می گویم...حتی حالا هم نمی توانیم درباره اش حرف بزنیم.دیدم چاره ای ندارم...باید با تو در جهانی موازی همزیستی کنم تا تاب بیاورم.آن طرف باغ اتاقی ساختم.نه ...

سیزده به در

  تنها »  شدم رفتم   کنار   پنجره   چکاد   اومد   به   پرنده   ها   نگاه   کردیم   من   گفتم   پرستو   ها   چکاد   گفت   کبوترها ... رفتم   تو   خلا !  تنهاییم خالی   شد ! بعد   هی   خالی   و   خالی   تر   شد ... سبک  ! رفتم   بالا ... ابرها   خالی   بودن   فهمیدم   چرا   اینقدر   پرنده   ها   سبک هستن. سیزده   که   بدر   شد   مرزه   و   ریحون   و   جعفری   تره   آشی   رو   ریختم   تو   یه   کاسه   دلتنگیمو   قاطی   نخود   و   لوبیای   از   قبل خیس   داده   کردم   و   ریختم   تو   قابلمه   کشک   و   ماست   و   رشته   رو   که   اضافه   کردم   دلتنگی   لابه   لای   آش   گم   شد   و ...