5شنبه دوست نازنینم اومد.منم با لذت براش آشپزی کردم.خوردیم.حرف زدیم.قدم زدیم.فیلم دیدم.کتاب خوندم.موزیک گوش کردم..پای پازل نشستم.زبان نخوندم.خوابیدم!خوردم!دلم تنگ شد.ننوشتم.کارهای شخصی!انجام دادم.امروزم 1.5ساعت دیر اومدم اداره!الانم خوابم میاد!خلاصه تر از این نمیشد زندگی کنم...
محبوب من گاهی میان ریزودرشت مشغله هایش گم می کند مرا راه خانه را -عنوان پست اززنده یادنادرابراهیمی وام گرفته شده.بلا عوض!