این روزا سرم خیلی شلوغه بخاطر امتحان به کارای شخصیم نرسیدم. ولی امروز که امتحانمو بدم با خیال راحت کارای شخصیمو انجام میدم.کارای اداره که جای خود دارد.دیروز همش فکرم پیش امتحان بود و تصمیمم این بود که بعد از اداره زود برم خونه و بشینم درسمو بخونم.اما ... بعدش قدم زنان رفتم تا مرکز خرید نزدیک اداره که البته همه مغازه هاش بسته بود ومن که اصلا بروم نمیاوردم امتحان دارم شروع کردم پیاده روی .هوا مطبوع بود.سر راه تافتون خریدم.بعدشم به آرایشی نزدیک خونه سر زدم و با طمأنینه چیزایی که لازم داشتم انتخاب کردم و خریدم.چه آرامشی!رسیدم خونه و. شروع کردم به تست چیزایی که خریدم و به انتخاب خودم و سلیقه خالق احسنت گفتم-سلیقه خالق:خلق همچون منی!انتخاب خودم:چون با انتخاب درست سلیقه خالق رو خوشگل کردم!-بعد کم کم به خودم گفتم:یسه دیگه!بعد شروع کردم به زبان خوندن.یه ساعتی خوندم.تلفن زنگ خورد.دوست خیلی عزیزی بود-تو-خب نیم ساعتی حرف زدیم.بعد سفارش غذا رسید....بازم یه ساعتی خوندم.رفتم یه دوش طولانی گرفتم...یه کمی خوندم.خوابیدم!چه آرامشی...اصلا احساس نگرانی نداشتم!ولی شب مثه شبای اخیر!خیلی بد خوابیدم.نتیجه اونهمه آرامش اینه که الان از استرس دارم میمیرم!خدا!!!!!
خوب این هیچوقت اینقدر حاد نشده بود.کهنه و مزمن بود.اینکه دلم بخواهد به پهلو دراز بکشم،سرم را همراه همه خستگیم روی بالشم بگذارم و بی معطلی بخوابم والبته که دیگر از خواب بیدار نشوم.شاید هیچوقت اینهمه خسته نشده بودم از بیداری.آنوقت تو فکر میکنی وقتی بخوابم باز هم می توانم از ساندویچ های آیدا بخورم؟یانه؟بعید میدانم.من که ملانی بیبی نیستم.من نگارم.می دانستی؟خوب اهمیتی ندارد.سهم من از ساندویچهای آیدامال تو.اما بین خودمان بماند.بدم نمی آمد ملانی بیبی باشم و گهگاه شکلات داغ بنوشم.خوب این یکی جا می ماند،تو هیچ وقت شکلات داغ سفارش نمی دهی.چه کار کنیم؟می بینی؟باز هم نمی توانم بخوابم.چاره ای نیست.بیدار می مانم تا بقیه شکلات ها را بخورم.و سفیده تخم مرغ هارا.و همه ماهی ها و میگو ها راو چیزهای دیگری که به جای من نخواهی خورد...