رد شدن به محتوای اصلی

آرامش

این روزا سرم خیلی شلوغه بخاطر امتحان به کارای شخصیم نرسیدم. ولی امروز که امتحانمو بدم با خیال راحت کارای شخصیمو انجام میدم.کارای اداره که جای خود دارد.دیروز همش فکرم پیش امتحان بود و تصمیمم این بود که بعد از اداره زود برم خونه و بشینم درسمو بخونم.اما ... بعدش قدم زنان رفتم تا مرکز خرید نزدیک اداره که البته همه مغازه هاش بسته بود ومن که اصلا بروم نمیاوردم امتحان دارم شروع کردم پیاده روی .هوا مطبوع بود.سر راه تافتون خریدم.بعدشم به آرایشی نزدیک خونه سر زدم و با طمأنینه چیزایی که لازم داشتم انتخاب کردم و خریدم.چه آرامشی!رسیدم خونه و. شروع کردم به تست چیزایی که خریدم و به انتخاب خودم و سلیقه خالق احسنت گفتم-سلیقه خالق:خلق همچون منی!انتخاب خودم:چون با انتخاب درست سلیقه خالق رو خوشگل کردم!-بعد کم کم به خودم گفتم:یسه دیگه!بعد شروع کردم به زبان خوندن.یه ساعتی خوندم.تلفن زنگ خورد.دوست خیلی عزیزی بود-تو-خب  نیم ساعتی حرف زدیم.بعد سفارش غذا رسید....بازم یه ساعتی خوندم.رفتم یه دوش طولانی گرفتم...یه کمی خوندم.خوابیدم!چه آرامشی...اصلا احساس نگرانی نداشتم!ولی شب مثه شبای اخیر!خیلی بد خوابیدم.نتیجه اونهمه آرامش اینه که الان از استرس دارم میمیرم!خدا!!!!!

پست‌های معروف از این وبلاگ

تقسیم

این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است. داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان ...

مواظب باشیم!!!

خبر تازه ای نیست.اما آنهمه  که دیروز و این چند وقت قورت  داده ام را قرار گذاشتم بالا بیاورم.کمک میخواهم انگشتی ...چیزی که کمکم کند.یا کسی.که تحمل استفراغم را داشته باشد.چاره ای ندارم.بعد از این آدم قورت دادن نیستم.حالا اگر کسی نباشد که کمکم کند روی خودم بالا می آورم.هر چند این حوالی احتمالا کسی هست که آلوده شود!تو ضیحش مشکل است. دیگر اینکه بعضی وقتها باید مواظب باشیم...اگر از ما بر نمی آید نمک گند دیگران باشیم،به گند نکشیم  نه خودمان را نه اصول مان را نه شعار هایی که دادیم و می دهیم،نه ادعاهایمان را.ادعای مدرن بودن داریم؟کت و شلوار میپوشیم؟به خودمان زحمت بدهیم و مدرن فکر کنیم.مدرن نیستیم؟خوب دعوا ندارد.ادای مدرن بودن را در نیاوریم.اداها را به گند نکشیم.مفاهیم را به گند نکشیم.نمی توانیم خودمان باشیم؟؟؟خفقان بگیریم. به نظر می آید نگار کمی عصبانی شده.انگار بالا آوردن را همین حالا شروع کرده.مواظب باشید!!!