یه روزم خوش خوشانم بود که زود میرم خونه و زنگ میزنم به آرایشگرم دوش میگیرم میرم آرایشگاه و بقیه شم کارای معمول شبانه ولی اینبار بدون خستگی ...خوب برای خودش برنامه ای بود!تا 7 موندم اداره اونم بخاطر سیستمام.سیستمی که مورد داشت درست شد و سیستمی هم که داشت درست کار میکرد خراب شد!بعدشم که خسته رسیدم خونه و وقتی صورتمو تو آینه دیدم غمم گرفت!فیلم دیدم بستنی خوردم خوابیدم.زبان نخوندم!وهمین امروز مونده برام با یه عالمه کار که باید انجام بدم:کلاس زبانم،جمع کردن وروسیله،کوله پشتی که برای سفر بسته بشه ، خرید هایی که انجام بشه، رسیدگی به خونه و خودم و برنامه ریزی برای دو سه روز آینده،خوابیدن بموقع و به اندازه کافی وتکرار این جمله که من خسته نیستم -مخصوصا -در دو سه روز آینده خسته نخواهم بود!خوب فعلا فقط تونستم کارامو لیست کنم که ابنم برای خودش حرکتیه!
محبوب من گاهی میان ریزودرشت مشغله هایش گم می کند مرا راه خانه را -عنوان پست اززنده یادنادرابراهیمی وام گرفته شده.بلا عوض!