یه روزم خوش خوشانم بود که زود میرم خونه و زنگ میزنم به آرایشگرم دوش میگیرم میرم آرایشگاه و بقیه شم کارای معمول شبانه ولی اینبار بدون خستگی ...خوب برای خودش برنامه ای بود!تا 7 موندم اداره اونم بخاطر سیستمام.سیستمی که مورد داشت درست شد و سیستمی هم که داشت درست کار میکرد خراب شد!بعدشم که خسته رسیدم خونه و وقتی صورتمو تو آینه دیدم غمم گرفت!فیلم دیدم بستنی خوردم خوابیدم.زبان نخوندم!وهمین امروز مونده برام با یه عالمه کار که باید انجام بدم:کلاس زبانم،جمع کردن وروسیله،کوله پشتی که برای سفر بسته بشه ، خرید هایی که انجام بشه، رسیدگی به خونه و خودم و برنامه ریزی برای دو سه روز آینده،خوابیدن بموقع و به اندازه کافی وتکرار این جمله که من خسته نیستم -مخصوصا -در دو سه روز آینده خسته نخواهم بود!خوب فعلا فقط تونستم کارامو لیست کنم که ابنم برای خودش حرکتیه!
اینکه از صبح یکسره کار می کنم وفکر و هیچ خسته نمی شوم از کارو اینکه سر ظهردرسکوت اتاق -همکارهای پر سرو صدام امروز کم پیدا بودند-با مشاور مخصوص ام-تو-حرف می زنیم و جایی که من کم میاوورم تو بجایم فکر می کنی و برنامه می ریزی و من برنامه هارا بهم تا به توافق می رسیم.واینکه سفارش غذا می دهم و اینکه تمام عصرم را با علاقه و بدون خستگی در سکوت دلخواهم کار می کنم و علیرغم اینکه محاسباتم در مورد پیشرفت کار -بخاطر اشتباه همکار محترمم در کارگزینی-درست از آب در نمی آیدوحوالی 6عصر سرد امروزمیز کارم را در شلوغ ترین وضع ممکن رها می کنم به مقصد خانه-یعنی دستهات-هیچ احساس خستگی نمی کنم.واینکه همینکه می رسم خانه یک فنجان چای نسترن گرمم می کند ودرازکش کارتون می بینم-دقیقاکارتون...بیگانگان زیر شیروانی-و به بعضی جاهاش که می رسم بلند می خندم تافی با طعم توت فرنگی می خورم -بدون درد ابدی وجدان تپلم-واینکه کتاب خیره به خورشید راشروع میکنم.اینکه با توخیال تلافی روز تولد را می بافیم.اینکه برایم chucklesمی خری!این یعنی صبح یعنی بهار. به همکارم می گفتم سکوت از لوازم ضروری زندگی من است،چه خوب که از صبح نبودید!!!