اوضاع روحی روانی جسمی حسی و...خوبه!البته اگه ازبرخورد انگشت کوچیکه دست راستم با دیوار و کلیه دردی که از صبح گریبانگیرم شده چشم پوشی کنم .-این درد منو یاد آقای ل.ا انداخت.روحش شاد-پنج شنبه از خیابون گردی خبری نبود.البته علتش بی همراهی نبود.علتش امتحان زبان بود.هر چند که از عملکردم -در خصوص خوندن زبان-توی این دو روز چندان راضی نبودم اما در کل خوب بود.پنج شنبه تونستم story bookرو تموم کنم.کمی هم summary نوشتم.اما در کل از برنامه عقبم.تا دیروز عصر خوندم بعدش از ساعت 6دویدم و دویدم به همه کارام رسیدم!تا 10:30بعدشم لالا....این بود کل برنامه خاصی که برای خودم داشتم!اینروزا قطعا سرم خیلی شلوغ خواهد بود.اما همینکه کارا داره تموم میشه باعث خوشحالیمه!از صبح نشسته بودم رو مغایرت حساب ....کار میکردم .دغدغه کاریه این روزهام این مسئله بود.6ماهه اول انجام شد و خوشبختانه مشکلی نداشتم.فردا هم 6ماهه بعدی...احتمالاً برنامه مهمونی آخر هفته رو اجرا کنم.ولی تو مهمونی 5شنبه ج,بخاطر انرژی منفی یکی از مدعوین، شرکت نمیکنم .اینروزا همش زمزمه میکنم :دلم برای کسی تنگ است....!
محبوب من گاهی میان ریزودرشت مشغله هایش گم می کند مرا راه خانه را -عنوان پست اززنده یادنادرابراهیمی وام گرفته شده.بلا عوض!