رد شدن به محتوای اصلی

چه کسی باور میکند رستم

امروز سرم خیلی شلوغه.اوضاع ادره به هم ریخته.هم آخر ماه،هم آخرسال...این تعطیلات بدمو قع هم که ...!با تصمیم مدیریت مخالفم.اما مجبورم احترام بزارم!هرچند که به این نتیجه رسیدم که همین احترام گذاشتن منجر به این تصمیم گیریهاست!واحساس میکنم باید کمی تغییر روش بدم.
دیروز عصر رفتم انقلاب.بالاخره تونستم کتاب "چه کسی باور میکند رستم"رو بخرم.هر بار که برای خرید کتاب میرفتم اینو میپرسیدم.میگفتن همین امروز تموم شد!البته دیروز به قصد خرید این کتاب نرفتم انقلاب اما وقتی به کتابفروشی محبوبم- کتابسرای نیک-رفتم - البته این بار این کتابو نپرسیدم-کاملاًاتفاقی خریدمش.هر چند که دل خوشی از داستان نویسای وطنی ندارم و سالهاست که طعم یه کتاب خوب ایرانی رو نچشیدم.کتابی که ازهرلحاظ بهم بچسبه و کامل باشه.با این حال این کتابو خیلی ها بهم توصیه کردن.امتحان میکنم.
خیلی از کارای خونه عقبم وهنوز لیست وسایل مورد نیازو تهیه نکردم!
خیلی سعی میکنم به نگرانی هام بابت سفر...اهمیت ندمواما دست خودم نیست.
خیلی هم دلتنگم.اینم دست خودم نیست.
امروز یه بار دیگه به این نتیجه قطعی رسیدم که آرامش هدیه ای هست که ما به خودمون میدیم وتا به دیگران آرامش ندیم.نمیتونیم به خودمون آرامش بدیم.آرزوی آرامش برای شخص مورد نظرم دارم.و آرزو دارم که بتونه با هدیه دادن آرامش،آروم بشه.

پست‌های معروف از این وبلاگ

تقسیم

این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است. داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان ...

مواظب باشیم!!!

خبر تازه ای نیست.اما آنهمه  که دیروز و این چند وقت قورت  داده ام را قرار گذاشتم بالا بیاورم.کمک میخواهم انگشتی ...چیزی که کمکم کند.یا کسی.که تحمل استفراغم را داشته باشد.چاره ای ندارم.بعد از این آدم قورت دادن نیستم.حالا اگر کسی نباشد که کمکم کند روی خودم بالا می آورم.هر چند این حوالی احتمالا کسی هست که آلوده شود!تو ضیحش مشکل است. دیگر اینکه بعضی وقتها باید مواظب باشیم...اگر از ما بر نمی آید نمک گند دیگران باشیم،به گند نکشیم  نه خودمان را نه اصول مان را نه شعار هایی که دادیم و می دهیم،نه ادعاهایمان را.ادعای مدرن بودن داریم؟کت و شلوار میپوشیم؟به خودمان زحمت بدهیم و مدرن فکر کنیم.مدرن نیستیم؟خوب دعوا ندارد.ادای مدرن بودن را در نیاوریم.اداها را به گند نکشیم.مفاهیم را به گند نکشیم.نمی توانیم خودمان باشیم؟؟؟خفقان بگیریم. به نظر می آید نگار کمی عصبانی شده.انگار بالا آوردن را همین حالا شروع کرده.مواظب باشید!!!