رد شدن به محتوای اصلی

شاعر ایرانی ،شاعر آمریکایی

وقتی یه روزایی با عجله میخوام برم خونه یاد حرف آقای "س"میفتم که میگفت:مگه سربازیه؟!
دیروز زود رسیدم خونه.سیب خوردم.سعی کردم بخوابم.فکرم همچنان میرفت یه جای دوروچون دیر یرمیگشت منم نتونستم راحت بخوابم
پرینت مصاحبه عباس صفاری رو خوندم.جالب بود.بیشتر از همه از این بخش اش خوشم اومد:
فرق عمده‌ی شاعران ایرانی به‌ویژه نسل جوان و میانسال به همتایان آمریکائی‌شان در این است که آمریکایی‌ها به ندرت مرعوب " ایسم " می‌شوند. شاعر ِ آمریکایی کاری ندارد که شعرش در کدام سبک و مکتب و ژانر می‌گنجد. این بخش کار را می‌گذارد به عهده‌ی منتقدین.
فرق عمده‌ی دیگر در این است که شاعران آمریکایی کارشان را جدی می‌گیرند و شاعران ایرانی " به استثنای تعدادی انگشت‌شمار" خودشان را.
امروز بعد بیدار شدن به صبح سلام کردم اما نمیدونم چرا گفت:قور!
دیشب علاوه بر شیر،تن هم خوردم.بوی ماهی هم میدم.
همین.

پست‌های معروف از این وبلاگ

بابا

  بی تاب بودم و چاره نداشتم که تو را در اتاق ته باغ زندانی کنم...تنها برای خودم.وقتی پسرک توی دلم بود،بی تاب بودم بی تابی ام از جنس دیگری بود اما بی تاب بودم...باغ را ساختم،‌‌باغ آرامی در ناکجاآباد.درختهاش؟ از هر چه فکر کنی و دلت بخواهد.اتاق سفیدی ساختم   با پنجره های بزرگ و پر ازنور.پنجره ها به گل های رز باز میشد.رزهای صورتی.می دانی رز صورتی آرام است.رز سفید سر براه و رز قرمز گستاخ.من رزهای صورتی کاشتم در جست و جوی آرامش.پسرک توی اتاق بود با او و من هر روز در تخت کوچک میان ملحفه های سفید و پر از نور پسرکم را می بوییدم.پسرک که به دنیا آمد کمتر به باغ می رفتم ولی باغ سر جایش بود همانطور آرام و سبز و زیبا.تو که رفتی بی تاب شدم.فکر نبودنت عصبانی ام کرد.شب های زیادی با تو بگو مگو کردم و بگو مگو که چه عرض کنم.من گفتم و تو شنیدی.می دانستم حتی اگر بخواهی هم نمی توانی برگردی و حتی اگر برگردی هم حرف هایمان به سکوت ختم می شود.همان ...را می گویم...حتی حالا هم نمی توانیم درباره اش حرف بزنیم.دیدم چاره ای ندارم...باید با تو در جهانی موازی همزیستی کنم تا تاب بیاورم.آن طرف باغ اتاقی ساختم.نه ...

سیزده به در

  تنها »  شدم رفتم   کنار   پنجره   چکاد   اومد   به   پرنده   ها   نگاه   کردیم   من   گفتم   پرستو   ها   چکاد   گفت   کبوترها ... رفتم   تو   خلا !  تنهاییم خالی   شد ! بعد   هی   خالی   و   خالی   تر   شد ... سبک  ! رفتم   بالا ... ابرها   خالی   بودن   فهمیدم   چرا   اینقدر   پرنده   ها   سبک هستن. سیزده   که   بدر   شد   مرزه   و   ریحون   و   جعفری   تره   آشی   رو   ریختم   تو   یه   کاسه   دلتنگیمو   قاطی   نخود   و   لوبیای   از   قبل خیس   داده   کردم   و   ریختم   تو   قابلمه   کشک   و   ماست   و   رشته   رو   که   اضافه   کردم   دلتنگی   لابه   لای   آش   گم   شد   و ...