رد شدن به محتوای اصلی

قانون شکنی

دیروزبعدازدو هفته رفتم سرکلاس زبان.دلم برای کلاس تنگ شده بود.سرماخوردگیم حسابی عقبم انداخت.باید بجنبم!بعبارتی باید تبدیل به یک هولوموومنت بشم!البته فعلاًدست کمی هم ندارم!
تو محوطه اداره یه سری چاله کندن -ظاهراًبرای فاضلاب-آدم هوس میکنه بره توش...!
دیروز-در راستای کلاس زبان-"ب"ازم پرسید دوست داری یه کار شخصی داشته باشی؟
گفتم :بله.
همیشه از بچگی رویای داشتن یه کتابفروشی داشتم...یه انتشارات...یاهرچیزی که بوی کاغذ بده!حتی یه بارم سعی کردم برم تو رشته کتابداری تحصیل کنم.بازی کتابداری و کتابفروشی یکی از بازیهای محبوب دوران بچگیم بود!مدتها بود که این رویامو فراموش کرده بودم.چه خوب که یادم افتاد.رویایی که میدونم محقق میشه.شاید به یه شکل منحصر بفرد،اما به هر حال شدنیه...!
فراموش کردن رویاها یعنی قانونشکنی...
شاید امروز بیشتر بمونم تو اداره تا کارامو جمع کنم.شایدم ببرم خونه و انجام بدم.هرچند که ازاین کار خوشم نمیاد.ولی ظاهراًچاره ای ندارم.
کارای خونه مونده و کماکان انبار شده.سرما خوردگی از یه طرف؛دست دردم یه طرف دیگه باعث شده نتونم به کارام برسم.البته سعی میکنم این موضوع ناراحتم نکنه.برای چیزی که خارج از اراده و سعی من باشه هیچوقت خودمو سرزنش نمیکنم و غمگین نمیشم.
رویا هایم را فراموش نمیمکنم.
تو را هم....

پست‌های معروف از این وبلاگ

تقسیم

این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است. داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان ...

مواظب باشیم!!!

خبر تازه ای نیست.اما آنهمه  که دیروز و این چند وقت قورت  داده ام را قرار گذاشتم بالا بیاورم.کمک میخواهم انگشتی ...چیزی که کمکم کند.یا کسی.که تحمل استفراغم را داشته باشد.چاره ای ندارم.بعد از این آدم قورت دادن نیستم.حالا اگر کسی نباشد که کمکم کند روی خودم بالا می آورم.هر چند این حوالی احتمالا کسی هست که آلوده شود!تو ضیحش مشکل است. دیگر اینکه بعضی وقتها باید مواظب باشیم...اگر از ما بر نمی آید نمک گند دیگران باشیم،به گند نکشیم  نه خودمان را نه اصول مان را نه شعار هایی که دادیم و می دهیم،نه ادعاهایمان را.ادعای مدرن بودن داریم؟کت و شلوار میپوشیم؟به خودمان زحمت بدهیم و مدرن فکر کنیم.مدرن نیستیم؟خوب دعوا ندارد.ادای مدرن بودن را در نیاوریم.اداها را به گند نکشیم.مفاهیم را به گند نکشیم.نمی توانیم خودمان باشیم؟؟؟خفقان بگیریم. به نظر می آید نگار کمی عصبانی شده.انگار بالا آوردن را همین حالا شروع کرده.مواظب باشید!!!