رد شدن به محتوای اصلی

حوالی احوال

سرماخوردگی همچنان ادامه داره.این چند روزه از همه کارام عقب موندم.امتحان ارشد ندادم چون نمیتونستم برم سر جلسه.تب و لرز!بد تر از همه این بود که نمیتونستم بخوابم.امروز شنبه است اما من از زور کسالت آرزو کردم کاش چهار شنبه بود!پشیمونم که چرا واکسن نزدم!
خاک غریب تموم شد.بخش اولشو بیشتر از بخش دوم دوست داشتم.
چه کسی باور میکند رستم رو شروع کردم.هنوز باورش نکردم ونتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم.شاید دلیلش بدبینی ام نسبت به داستان نویسهای وطنیه.و دلیلش چیزی جز این نیست که سالهاست یه داستان خوب نخوندم!البته من از نوشته های آقای غیاثی خوشم میاد.ادبیاتش ادبیات مهاجروبه نظرم نوشته هاش کاملاً قابل تأمل و قطعاًارزش خوندن داره.اینروزا همه اصرار دارند بنویسن و بدتر از اون اصرار دارن نوشته هاشونو چاپ کنند!جالبه که جدیداً!هر بار میرم کتابسرای نیک به کتاب اشانتیون میگیرم.تا اینجا همه شون داستان کوتاه بودندو از نویسنده های گمنام ایرانی....
سرما خوردگیم باعث شد حسابی از کلاس زبانم عقب بمونم.فشردگی کارم تو اداره یه طرف.کارای شخصیم.کارای کلاسم...اینروزا این عقب موندگیها باعث استرسم میشه.باید یه فکری برای تأمین آرامشم بکنم!
-دلم میخواست کسی در حوالی احوال من نبود-
فکر کنم سید علی صالحی اینو گفته.

پست‌های معروف از این وبلاگ

تقسیم

این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است. داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان ...

مواظب باشیم!!!

خبر تازه ای نیست.اما آنهمه  که دیروز و این چند وقت قورت  داده ام را قرار گذاشتم بالا بیاورم.کمک میخواهم انگشتی ...چیزی که کمکم کند.یا کسی.که تحمل استفراغم را داشته باشد.چاره ای ندارم.بعد از این آدم قورت دادن نیستم.حالا اگر کسی نباشد که کمکم کند روی خودم بالا می آورم.هر چند این حوالی احتمالا کسی هست که آلوده شود!تو ضیحش مشکل است. دیگر اینکه بعضی وقتها باید مواظب باشیم...اگر از ما بر نمی آید نمک گند دیگران باشیم،به گند نکشیم  نه خودمان را نه اصول مان را نه شعار هایی که دادیم و می دهیم،نه ادعاهایمان را.ادعای مدرن بودن داریم؟کت و شلوار میپوشیم؟به خودمان زحمت بدهیم و مدرن فکر کنیم.مدرن نیستیم؟خوب دعوا ندارد.ادای مدرن بودن را در نیاوریم.اداها را به گند نکشیم.مفاهیم را به گند نکشیم.نمی توانیم خودمان باشیم؟؟؟خفقان بگیریم. به نظر می آید نگار کمی عصبانی شده.انگار بالا آوردن را همین حالا شروع کرده.مواظب باشید!!!