رد شدن به محتوای اصلی

آزمایش

گوش شیطون کر از گلو درد دیروز خبری نیست و سرفه هام به مراتب کمتر ازروزای گذشته است.دیشب 7 که به خونه رسیدم-البته ندویدو و ندویدم-. نون تافتون با ماست موسیر خوردم.بعدشم اونقدر خسته بودم که خوابیدم تا ساعت 4 صبح ...و ساعت 4 بعداز یه خواب عجیب بیدار شدم.خوابم در مورد دو تا موضوعی بود که هیچ بهشون فکر نمیکردم.یکی از موضوعاش مربوط بود به همسر یکی از دوستان قدیمی مرحوم باباومامان.جالبه که من این خانمو یه بار بیشتر ندیدم و حتی چهره اش رو بخاطر ندارم!
امتحان زبانم جلوتر از تاریخی هست که من تصور میکردم،باید با استادم صحبت کنم که اگه بشه امتحان موکول بشه به تاریخ واقعیش، و الا معلوم نیست بتونم برم سر جلسه.چه رسد به خوندن.
آوایت تهیج حیاتست در یأسگاه رنجستان...
امیدوارم نتایج آزمایش شخص مورد نظر خوب باشه.
اتفاق جالبی افتاد.فرم هایی که من دو روز -آخر هفته- تنظیم کردم بر اساس فرم های سال گذشته بوده و آقایان به خودشون زحمت ندادن اطلاع بدندکه فرمها تغییر کردن!جالبه اونی هم که ادعا میکرد به نرم افزار تسلط داره موقع تغییر فرمها توش موند!

پست‌های معروف از این وبلاگ

بابا

  بی تاب بودم و چاره نداشتم که تو را در اتاق ته باغ زندانی کنم...تنها برای خودم.وقتی پسرک توی دلم بود،بی تاب بودم بی تابی ام از جنس دیگری بود اما بی تاب بودم...باغ را ساختم،‌‌باغ آرامی در ناکجاآباد.درختهاش؟ از هر چه فکر کنی و دلت بخواهد.اتاق سفیدی ساختم   با پنجره های بزرگ و پر ازنور.پنجره ها به گل های رز باز میشد.رزهای صورتی.می دانی رز صورتی آرام است.رز سفید سر براه و رز قرمز گستاخ.من رزهای صورتی کاشتم در جست و جوی آرامش.پسرک توی اتاق بود با او و من هر روز در تخت کوچک میان ملحفه های سفید و پر از نور پسرکم را می بوییدم.پسرک که به دنیا آمد کمتر به باغ می رفتم ولی باغ سر جایش بود همانطور آرام و سبز و زیبا.تو که رفتی بی تاب شدم.فکر نبودنت عصبانی ام کرد.شب های زیادی با تو بگو مگو کردم و بگو مگو که چه عرض کنم.من گفتم و تو شنیدی.می دانستم حتی اگر بخواهی هم نمی توانی برگردی و حتی اگر برگردی هم حرف هایمان به سکوت ختم می شود.همان ...را می گویم...حتی حالا هم نمی توانیم درباره اش حرف بزنیم.دیدم چاره ای ندارم...باید با تو در جهانی موازی همزیستی کنم تا تاب بیاورم.آن طرف باغ اتاقی ساختم.نه ...

سیزده به در

  تنها »  شدم رفتم   کنار   پنجره   چکاد   اومد   به   پرنده   ها   نگاه   کردیم   من   گفتم   پرستو   ها   چکاد   گفت   کبوترها ... رفتم   تو   خلا !  تنهاییم خالی   شد ! بعد   هی   خالی   و   خالی   تر   شد ... سبک  ! رفتم   بالا ... ابرها   خالی   بودن   فهمیدم   چرا   اینقدر   پرنده   ها   سبک هستن. سیزده   که   بدر   شد   مرزه   و   ریحون   و   جعفری   تره   آشی   رو   ریختم   تو   یه   کاسه   دلتنگیمو   قاطی   نخود   و   لوبیای   از   قبل خیس   داده   کردم   و   ریختم   تو   قابلمه   کشک   و   ماست   و   رشته   رو   که   اضافه   کردم   دلتنگی   لابه   لای   آش   گم   شد   و ...