شرمندگیِ این روزهام از خودم زیاد نباشد کم نیست.حس سکون.حس یک جا ماندن را هیچوقت دوست نداشته ام.به چند ماه اخیرم که نگاه می کنم،زندگیم را پر از روزمرگی و سکون و غرولندو دیدن های بی هدف می بینم.و بد تر از همه اینها شرمندگی ام در برابر خودم از توجیه این سکون.دیگر حتی دلم نمی خواهد اسمش را سکون اجباری بگذارم.خوب می دانم که در زندگی من لا اقل اجبار معنایی نداشته.دیگر دلم نمی خواهد.حتی اسمش را تجربه بگذارم.شاید تجربه ای بود.شاید....این چند ماه هر بار که بلند شدم نا خواسته نشستم.هر بار که احساس می کردم آرامم نا خواسته نسیمی طوفانی ام می کرد.انکار نمی کنم که می ترسم.می ترسم از بلند شدن.اما بنای بلند شدن دارم.ماه هاست که جز برای فرار کردن نخوانده ام.ندیده ام.نشنیده ام.ننوشته ام.ماههاست ....تا بهار شاید راه دور است و دیر... اما من بنای خانه تکانی گذاشته ام.مثل همیشه نرم نرم می تکانم.خودم را !خانه ام را!
از دوباره دیدن هیچ رنگی خسته نخواهم شد:نگاه راتازه کرده ام!سهراب می گفت.
این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است. داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان ...
نظرات
منم پیشاپیش نوروز رو بت تبریک میگم!
شادزی روز افزون.