رد شدن به محتوای اصلی

ابن مشغله!

محبوب من گاهی

میان ریزودرشت مشغله هایش

گم می کند مرا

راه خانه را




-عنوان پست اززنده یادنادرابراهیمی وام گرفته شده.بلا عوض!

نظرات

‏ایوب گفت…
گم کنه زیاد مهم نیست کاش پیدات بکنه
نعیمه گفت…
محبوب من گاهی حتی خودش را هم گم می کند.
سلام
از آشناییت خرسندم
MiM گفت…
شاید خودش عمدا خواسته گم کنه!! ندیدی آدما میخوان همدیگه رو دک کنن، این خواسته محترمانه خودشو و همه رو دک کنه...
‏فواد گفت…
گم شدن راه خوبی ست برای پیدا شدن

دیگه تو این زمونه برای حفظ ارادتمون به نوشتن مجبوریم به همه چی متوسل بشیم
‏هما گفت…
می خواد کمی تنها باشه
حالش ک جا اومد دوباره پیدا میکنه
حسام گفت…
و مدام با خود مجوا می کند خانه دوست کجاست.../
هشتمین روز گفت…
بله... محبوب خیلی از زنان چنین اند....


ضمنا متشکر از حضور و نظرتان در هشتمین روز. مباحثه همچنان در جریان است... ;)
‏تو! گفت…
حتمن چشم به راهم نیستی
که رد نگاهت را
سر هیچ چارراهی نمی بینم
مهرزاد گفت…
محبوب باس فراموشکار باشه کلا
نگار گفت…
مهرزاد!محبوب من باس نداره!!!بخدا!
ثمین گفت…
جاده رو هر روز با رشته ی عمرم به سمت خونه هدایت می کنم.اون مشغله اش زیاده ولی مشغله ی من فقط همینه!
ا.شربیانی گفت…
سکوت را که بشکنی، هم راهنمایش میشوی، هم گم نمیشوی، هستی. زیبا بود

پست‌های معروف از این وبلاگ

تقسیم

این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است. داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان ...

مرشد و مارگریتا

بعضی از کتابها را وقتی تمام میکنی دوست داری.بعضی هارا موقع خواندن دوست داری.اماکتابهای کمی هستند که سطر سطرشان را دوست داری و سطر سطرشان را با علاقه میخوانی.این کتابها برای من کمتر از یک سفر دوست داشتنی نیستند. من سطر سطر مرشد و مارگریتا را با لذت خوانم.خواندم و تحسین کردم.و به همه شخصیتهایش دل بستم.مثل اغلب کتابهای روسی شخصیت های زیادی در کتاب هستند.همه شخصیت ها را دوست داشتم. مرشد و مارگریتاقصه ای درباره شیطنت های شیطان است...شوخی هایی که ولند-ابلیس-با مردم مسکو میکندو... بولگاکف ولند را جوری تصویر میکند که نمیتوانی از او نفرت داشته باشی.ابلیس بولگا کف آنقدر ها هم بد نیست.فقط گاهی با آدمها شوخی میکند...اینکه شوخی اش را چقدر جدی بگیری با خودت است.بولگاکف قهرمان داستان را مرشد و مارگریتا اعلام میکند.اما موقع خواندن کتاب مشتاق دانستن سرنوشت همه شخصیت ها میشوی.و گاهی مرشد را فراموش میکنی.... دیشب بعدازخواندن صفحه اخر دلم میخواست از اول بخوانم.نخندید!