اینکه چیز مهم و جالبی را توی کشوی اداره ات گذاشته باشی و از سه شنبه نگران این باشی که مبادا یادت رفته باشد کشو را قفل کنی که غصه ندارد.سه شنبه که می گذرد آن قدر مشغله داری که یادت می رود.تازه به خودت دلداری می دهی که این چند روز تعطیلی کسی سراغ کشو نمی رود.و اینکه شنبه که مریض می شوی و نمی روی اداره بعد یک دفعه با خودت میگویی کشوی اداره!باز هم غصه میخوری...غصه ندارد.و اینکه صبح اول وقت یکشنبه میبینی کشو را قفل کرده بودی که ذوق کردن ندارد.اما اینکه سر ظهر دنبال کلیدت می گردی و پیدا نمیکنیش و همینطور که میگردی و می گردی تا میرسی به یک عدد سوراخ نسبتا بزرگ ته کوله پشتی بنتونت که خیلی دوستش داری هر چند کمی جای غصه خوردن دارد ولی خوب باز هم فدای سرت!سوراخ که غصه ندارد!اما فکر اینکه نکند کلید کشو از آن سوراخ نسبتا بزرگ ته کوله ات پرت شده باشد بیرون جدا نگران کننده است و جای غصه دارد.ای وای نگار!
محبوب من گاهی میان ریزودرشت مشغله هایش گم می کند مرا راه خانه را -عنوان پست اززنده یادنادرابراهیمی وام گرفته شده.بلا عوض!
نظرات