رد شدن به محتوای اصلی

کاهش دلتنگی

سالها پیش در نامه ای کودکانه  برای ندا نوشتم:
اي كاش درختي باشم
تا همه تنهايان
از من پنجره اي كنند
و تماشا كنند در من
 كاهش دلتنگي شان را
اگر اينگونه بود
پس دلم را
به سمت دست نخورده ترين قسمت آسمان مي بردم
تا معبر
بكر ترين عطرها باشم
كه تاكنون
هيچ مشامي
نبوييده باشد
و قاب تصوير هاي متحرك
ازخيال سبز
در باغ آسمان
كه قوي ترين چشم ها آن را
رصد نمي توان كرد
اي كاش درختي باشم
تا از من در يچه اي بسازند
و از آن خورشيد را بنگرند
...

اي كاش مرا تا خداوسعت دهند
...
من تصوير هايي دارم
از سكوت
كه در بيابانش
واژه ها لالند
و كلمه ها كوچك
بروز سكوت
در جنگل كلمه
چگونه آيا ؟
اي كاش پنجره اي باشم !

 شعری از سلمان هراتی بود.حالا این را برای دوستی می نویسم که کاش بیش از اینها بودم برای کاهش دلتنگی اش.

اگر خاطره ام درست یاری ام کند.از کتاب دری به خانه خورشید بود یا چیزی شبیه این.چه بدانم.

نظرات

هما گفت…
به به چه خبره اینجا؟!
مری و مکس رو دیدم محشره
از ماه پیشونیت لذت بردم مخصوصا
مریم گفت…
این شهر کوچک چقدر زیباست با تو
خورشید
از پنجره ی چوبی تو طلوع می کند!

پست‌های معروف از این وبلاگ

بابا

  بی تاب بودم و چاره نداشتم که تو را در اتاق ته باغ زندانی کنم...تنها برای خودم.وقتی پسرک توی دلم بود،بی تاب بودم بی تابی ام از جنس دیگری بود اما بی تاب بودم...باغ را ساختم،‌‌باغ آرامی در ناکجاآباد.درختهاش؟ از هر چه فکر کنی و دلت بخواهد.اتاق سفیدی ساختم   با پنجره های بزرگ و پر ازنور.پنجره ها به گل های رز باز میشد.رزهای صورتی.می دانی رز صورتی آرام است.رز سفید سر براه و رز قرمز گستاخ.من رزهای صورتی کاشتم در جست و جوی آرامش.پسرک توی اتاق بود با او و من هر روز در تخت کوچک میان ملحفه های سفید و پر از نور پسرکم را می بوییدم.پسرک که به دنیا آمد کمتر به باغ می رفتم ولی باغ سر جایش بود همانطور آرام و سبز و زیبا.تو که رفتی بی تاب شدم.فکر نبودنت عصبانی ام کرد.شب های زیادی با تو بگو مگو کردم و بگو مگو که چه عرض کنم.من گفتم و تو شنیدی.می دانستم حتی اگر بخواهی هم نمی توانی برگردی و حتی اگر برگردی هم حرف هایمان به سکوت ختم می شود.همان ...را می گویم...حتی حالا هم نمی توانیم درباره اش حرف بزنیم.دیدم چاره ای ندارم...باید با تو در جهانی موازی همزیستی کنم تا تاب بیاورم.آن طرف باغ اتاقی ساختم.نه ...

سیزده به در

  تنها »  شدم رفتم   کنار   پنجره   چکاد   اومد   به   پرنده   ها   نگاه   کردیم   من   گفتم   پرستو   ها   چکاد   گفت   کبوترها ... رفتم   تو   خلا !  تنهاییم خالی   شد ! بعد   هی   خالی   و   خالی   تر   شد ... سبک  ! رفتم   بالا ... ابرها   خالی   بودن   فهمیدم   چرا   اینقدر   پرنده   ها   سبک هستن. سیزده   که   بدر   شد   مرزه   و   ریحون   و   جعفری   تره   آشی   رو   ریختم   تو   یه   کاسه   دلتنگیمو   قاطی   نخود   و   لوبیای   از   قبل خیس   داده   کردم   و   ریختم   تو   قابلمه   کشک   و   ماست   و   رشته   رو   که   اضافه   کردم   دلتنگی   لابه   لای   آش   گم   شد   و ...