سالها پیش در نامه ای کودکانه برای ندا نوشتم:
شعری از سلمان هراتی بود.حالا این را برای دوستی می نویسم که کاش بیش از اینها بودم برای کاهش دلتنگی اش.
اگر خاطره ام درست یاری ام کند.از کتاب دری به خانه خورشید بود یا چیزی شبیه این.چه بدانم.
اي كاش درختي باشم
تا همه تنهايان
از من پنجره اي كنند
و تماشا كنند در من
كاهش دلتنگي شان را
اگر اينگونه بود
پس دلم را
به سمت دست نخورده ترين قسمت آسمان مي بردم
تا معبر
بكر ترين عطرها باشم
كه تاكنون
هيچ مشامي
نبوييده باشد
و قاب تصوير هاي متحرك
ازخيال سبز
در باغ آسمان
كه قوي ترين چشم ها آن را
رصد نمي توان كرد
اي كاش درختي باشم
تا از من در يچه اي بسازند
و از آن خورشيد را بنگرند
...
...
اي كاش مرا تا خداوسعت دهند
...
من تصوير هايي دارم
از سكوت
كه در بيابانش
واژه ها لالند
و كلمه ها كوچك
بروز سكوت
در جنگل كلمه
چگونه آيا ؟
اي كاش پنجره اي باشم !
اگر خاطره ام درست یاری ام کند.از کتاب دری به خانه خورشید بود یا چیزی شبیه این.چه بدانم.
نظرات
مری و مکس رو دیدم محشره
از ماه پیشونیت لذت بردم مخصوصا
خورشید
از پنجره ی چوبی تو طلوع می کند!