رد شدن به محتوای اصلی

کاهش دلتنگی

سالها پیش در نامه ای کودکانه  برای ندا نوشتم:
اي كاش درختي باشم
تا همه تنهايان
از من پنجره اي كنند
و تماشا كنند در من
 كاهش دلتنگي شان را
اگر اينگونه بود
پس دلم را
به سمت دست نخورده ترين قسمت آسمان مي بردم
تا معبر
بكر ترين عطرها باشم
كه تاكنون
هيچ مشامي
نبوييده باشد
و قاب تصوير هاي متحرك
ازخيال سبز
در باغ آسمان
كه قوي ترين چشم ها آن را
رصد نمي توان كرد
اي كاش درختي باشم
تا از من در يچه اي بسازند
و از آن خورشيد را بنگرند
...

اي كاش مرا تا خداوسعت دهند
...
من تصوير هايي دارم
از سكوت
كه در بيابانش
واژه ها لالند
و كلمه ها كوچك
بروز سكوت
در جنگل كلمه
چگونه آيا ؟
اي كاش پنجره اي باشم !

 شعری از سلمان هراتی بود.حالا این را برای دوستی می نویسم که کاش بیش از اینها بودم برای کاهش دلتنگی اش.

اگر خاطره ام درست یاری ام کند.از کتاب دری به خانه خورشید بود یا چیزی شبیه این.چه بدانم.

نظرات

هما گفت…
به به چه خبره اینجا؟!
مری و مکس رو دیدم محشره
از ماه پیشونیت لذت بردم مخصوصا
مریم گفت…
این شهر کوچک چقدر زیباست با تو
خورشید
از پنجره ی چوبی تو طلوع می کند!

پست‌های معروف از این وبلاگ

تقسیم

این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است. داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان ...

مواظب باشیم!!!

خبر تازه ای نیست.اما آنهمه  که دیروز و این چند وقت قورت  داده ام را قرار گذاشتم بالا بیاورم.کمک میخواهم انگشتی ...چیزی که کمکم کند.یا کسی.که تحمل استفراغم را داشته باشد.چاره ای ندارم.بعد از این آدم قورت دادن نیستم.حالا اگر کسی نباشد که کمکم کند روی خودم بالا می آورم.هر چند این حوالی احتمالا کسی هست که آلوده شود!تو ضیحش مشکل است. دیگر اینکه بعضی وقتها باید مواظب باشیم...اگر از ما بر نمی آید نمک گند دیگران باشیم،به گند نکشیم  نه خودمان را نه اصول مان را نه شعار هایی که دادیم و می دهیم،نه ادعاهایمان را.ادعای مدرن بودن داریم؟کت و شلوار میپوشیم؟به خودمان زحمت بدهیم و مدرن فکر کنیم.مدرن نیستیم؟خوب دعوا ندارد.ادای مدرن بودن را در نیاوریم.اداها را به گند نکشیم.مفاهیم را به گند نکشیم.نمی توانیم خودمان باشیم؟؟؟خفقان بگیریم. به نظر می آید نگار کمی عصبانی شده.انگار بالا آوردن را همین حالا شروع کرده.مواظب باشید!!!