شما که غریبه نیستید.از آن همه ظرف که توی سینک منتظرم هستند خجالت می کشم.و از ماهی ها که چشم و دهانشان به دستهای من است وکدورت آب تنگشان.دلگیرم از کوه لباسها.کفپوش چرک و آینه ای که صورتم را غبار گرفته تحویل می دهد.حجم نخوانده ها و ندیده ها ولیست بالا بلند وظایف نگار.کوتاه آمدم.کلاس زبانم تعطیل شد.در عوض شاید جایی برای دویدن پیدا کردم.
محبوب من گاهی میان ریزودرشت مشغله هایش گم می کند مرا راه خانه را -عنوان پست اززنده یادنادرابراهیمی وام گرفته شده.بلا عوض!
نظرات