رد شدن به محتوای اصلی

جوانی

چهارشنبه ها هیچ خودش را نمی شناسد.هوای یارو دیار!یعنی سر از پا نمی شناسد.امروز بعد از چند روز پیدایش شد.با سینی چای می آید.حال و احوال میکند یادش میرود فنجان چای ام را روی میزبگذارد.می رود.صدایش میکنم:حواست کجاست؟!می گوید:درکم کن!فردا سه شنبه است.چهار شنبه نزدیکست.زمزمه میکنم...لحظه دیدار نزدیک است!پسرک عاشق!
پست قبلی عنوان ندرد.جهت اطلاع

نظرات

‏ناشناس گفت…
حق داره خوب! درکش کنید!
چگونه دلم تنگ نشود
برای شبی که پر ستاره تر
خا نه ای که خلوت تر
تویی که زیبا تر
منی که دیوانه تر
و ...
‏ناشناس گفت…
بیچاره حق داره که حواسش پرت باشه وقتی آدم به کسی که دوسش داره فکر می کنه خیلی ازکاراش از قلم می افته
اشک های تو
شانه ام را خیس می کند
و زخم سال های پیش را می سوزاند
در تو کدام رودخانه می گرید
و ماهی در آستین کدام رود
در تو
روشنایی عجیبی
که درختان سیب را بارور می کند
و دریایی که هنوز
در گوش دکمه های تو می خواند

زیبایی تو
همیشه چیزی را از قلم می اندازد
مریم گفت…
وقتی کسی به عشقش فکر می کنه از این حواس پرتی ها زیاد داره
وقتی که با منی
دوست دارم از چراغ های قرمز رد شوم
شوقی کودکانه برای میلیون ها جریمه
میلیون ها حماقت

پست‌های معروف از این وبلاگ

بابا

  بی تاب بودم و چاره نداشتم که تو را در اتاق ته باغ زندانی کنم...تنها برای خودم.وقتی پسرک توی دلم بود،بی تاب بودم بی تابی ام از جنس دیگری بود اما بی تاب بودم...باغ را ساختم،‌‌باغ آرامی در ناکجاآباد.درختهاش؟ از هر چه فکر کنی و دلت بخواهد.اتاق سفیدی ساختم   با پنجره های بزرگ و پر ازنور.پنجره ها به گل های رز باز میشد.رزهای صورتی.می دانی رز صورتی آرام است.رز سفید سر براه و رز قرمز گستاخ.من رزهای صورتی کاشتم در جست و جوی آرامش.پسرک توی اتاق بود با او و من هر روز در تخت کوچک میان ملحفه های سفید و پر از نور پسرکم را می بوییدم.پسرک که به دنیا آمد کمتر به باغ می رفتم ولی باغ سر جایش بود همانطور آرام و سبز و زیبا.تو که رفتی بی تاب شدم.فکر نبودنت عصبانی ام کرد.شب های زیادی با تو بگو مگو کردم و بگو مگو که چه عرض کنم.من گفتم و تو شنیدی.می دانستم حتی اگر بخواهی هم نمی توانی برگردی و حتی اگر برگردی هم حرف هایمان به سکوت ختم می شود.همان ...را می گویم...حتی حالا هم نمی توانیم درباره اش حرف بزنیم.دیدم چاره ای ندارم...باید با تو در جهانی موازی همزیستی کنم تا تاب بیاورم.آن طرف باغ اتاقی ساختم.نه ...

سیزده به در

  تنها »  شدم رفتم   کنار   پنجره   چکاد   اومد   به   پرنده   ها   نگاه   کردیم   من   گفتم   پرستو   ها   چکاد   گفت   کبوترها ... رفتم   تو   خلا !  تنهاییم خالی   شد ! بعد   هی   خالی   و   خالی   تر   شد ... سبک  ! رفتم   بالا ... ابرها   خالی   بودن   فهمیدم   چرا   اینقدر   پرنده   ها   سبک هستن. سیزده   که   بدر   شد   مرزه   و   ریحون   و   جعفری   تره   آشی   رو   ریختم   تو   یه   کاسه   دلتنگیمو   قاطی   نخود   و   لوبیای   از   قبل خیس   داده   کردم   و   ریختم   تو   قابلمه   کشک   و   ماست   و   رشته   رو   که   اضافه   کردم   دلتنگی   لابه   لای   آش   گم   شد   و ...