رد شدن به محتوای اصلی

کوه امنیت من

امروز که از صبح چیزی شبیه اضطراب و چیزی بیشتر از خستگی را در صدایت می شنیدم و استیصال ام از اینکه درکنارت دوست به موقعی نمی توانم باشم ،چیزی شبیه اضطراب به من سرایت می کرد.شاید چیزی بیشتر از اضطراب.دغدغه ای که  این روزهاچه  می توانم برایت باشم.بیشتر از یک دوست.چیزی شبیه جریان آرامش.وقتی گفتی این حوالی هستی و راهی بیمارستان.وقتی پیشنهادم را دوست داشتی که همراهت شوم و همراه شدم.و وقتی هیچ کدام از شوخی های بی مزه ام از خستگی و اضطرابت کم نمی کرد.باز دچارچیز غریبی می شدم از جنس نتوانستن.چیزی از جنس نا امنی که کوه بلند امنیتم  آتشفشان خفته ای بود..در  راه برگشتن از بیمارستان وقتی گفتی که آرامی.که ارتفاع اضطرابت کم شده وقتی شروع کردی از روزمرگی و ...حرف زدن وقتی آهنگ صدایت عوض شد.آرام می شدم و به این  فکر می کردم که باز هم تو ارامم کردی و سردی غریب دستهایم را گرم کردی.چیزی برایت نوشتم از یک خاطره دور از کودکی ات.تو همانی که گفتم.که نوشتم.آرام باش دوست من...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

تقسیم

این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است. داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان ...

مواظب باشیم!!!

خبر تازه ای نیست.اما آنهمه  که دیروز و این چند وقت قورت  داده ام را قرار گذاشتم بالا بیاورم.کمک میخواهم انگشتی ...چیزی که کمکم کند.یا کسی.که تحمل استفراغم را داشته باشد.چاره ای ندارم.بعد از این آدم قورت دادن نیستم.حالا اگر کسی نباشد که کمکم کند روی خودم بالا می آورم.هر چند این حوالی احتمالا کسی هست که آلوده شود!تو ضیحش مشکل است. دیگر اینکه بعضی وقتها باید مواظب باشیم...اگر از ما بر نمی آید نمک گند دیگران باشیم،به گند نکشیم  نه خودمان را نه اصول مان را نه شعار هایی که دادیم و می دهیم،نه ادعاهایمان را.ادعای مدرن بودن داریم؟کت و شلوار میپوشیم؟به خودمان زحمت بدهیم و مدرن فکر کنیم.مدرن نیستیم؟خوب دعوا ندارد.ادای مدرن بودن را در نیاوریم.اداها را به گند نکشیم.مفاهیم را به گند نکشیم.نمی توانیم خودمان باشیم؟؟؟خفقان بگیریم. به نظر می آید نگار کمی عصبانی شده.انگار بالا آوردن را همین حالا شروع کرده.مواظب باشید!!!