رد شدن به محتوای اصلی

ماه پیشانی

دم غروب است.دراز کشیده ایم.دخترک شیرینم.نگین ام خودش را لوس می کند در آغوشم و قصه می خواهد.قصه می بافم برایش.یکی از قصه های کتاب افسانه های پری را که بخاطر دارم -با کمی تغییر-مخصوص خودمان-برایش می گویم.دخترک قصه اما اسم ندارد.می گوید:اسم دختر؟می گویم انتخاب کن.می گوید تو بگو؟می گویم...اولین اسمی که به ذهنم می رسد می گویم:ناتالی.نمی پسندد.می گویم چرا؟؟؟می گوید بهش نمی آید.می گویم پس تو بگو.می گوید بقیه قصه را که بگویی اسمش را می گویم.با من بازی می کند نگین شیرینم.دختر قصه که به جنگل می رسد و به کلبه سه کوتوله .چشمهای سیاهش برق می زندو می گوید فهمیدم.ماه پیشونی!می گویم قبول.بقیه قصه را می گویم  وماهی وسط پیشانی ام می کارم.ماه پیشانی می شوم.به آرزوی کوتوله دوم که می رسم:آرزو می کند هر کلمه ای که دختر-ماه پیشانی-می گوید سکه ای طلا از دهانش بیرون بیفتد.نگین می خواهد آرزو را عوض کندوخاله نگارهم که عاشق بازیست قبول می کند.میگویم تو آروزیی کن برایش.می گوید آرزو می کنم با هر کلمه ای که می گوید صدایش زیباتر شود.می بوسمش.می بویمش...می گویم تو بی نظری.لبخند می زند.عاشق این دست تعریف هاست.قصه که می بافم و هر کلمه ای را که می گویم حس می  کنم صدای ماه پیشانی زیباتر می شود.قصه که تمام می شود سوالهای دختر ک شروع می شود.یکی یکی می پرسد.یکی یکی جواب می دهم.
عاشق آهنگ ماه پیشانی دریا دادور است.با چنان نازی میرقصد که از تو فقط نیاز بر میآید...

نظرات

مریم گفت…
الهی !!!!!!!!!!!!1
احساس خوبی به من دست داد وقتی اینو خوندم ماه پیشونی
مریم گفت…
الهی !!!!!!!!!!!!1
احساس خوبی به من دست داد وقتی اینو خوندم ماه پیشونی

پست‌های معروف از این وبلاگ

بابا

  بی تاب بودم و چاره نداشتم که تو را در اتاق ته باغ زندانی کنم...تنها برای خودم.وقتی پسرک توی دلم بود،بی تاب بودم بی تابی ام از جنس دیگری بود اما بی تاب بودم...باغ را ساختم،‌‌باغ آرامی در ناکجاآباد.درختهاش؟ از هر چه فکر کنی و دلت بخواهد.اتاق سفیدی ساختم   با پنجره های بزرگ و پر ازنور.پنجره ها به گل های رز باز میشد.رزهای صورتی.می دانی رز صورتی آرام است.رز سفید سر براه و رز قرمز گستاخ.من رزهای صورتی کاشتم در جست و جوی آرامش.پسرک توی اتاق بود با او و من هر روز در تخت کوچک میان ملحفه های سفید و پر از نور پسرکم را می بوییدم.پسرک که به دنیا آمد کمتر به باغ می رفتم ولی باغ سر جایش بود همانطور آرام و سبز و زیبا.تو که رفتی بی تاب شدم.فکر نبودنت عصبانی ام کرد.شب های زیادی با تو بگو مگو کردم و بگو مگو که چه عرض کنم.من گفتم و تو شنیدی.می دانستم حتی اگر بخواهی هم نمی توانی برگردی و حتی اگر برگردی هم حرف هایمان به سکوت ختم می شود.همان ...را می گویم...حتی حالا هم نمی توانیم درباره اش حرف بزنیم.دیدم چاره ای ندارم...باید با تو در جهانی موازی همزیستی کنم تا تاب بیاورم.آن طرف باغ اتاقی ساختم.نه ...

سیزده به در

  تنها »  شدم رفتم   کنار   پنجره   چکاد   اومد   به   پرنده   ها   نگاه   کردیم   من   گفتم   پرستو   ها   چکاد   گفت   کبوترها ... رفتم   تو   خلا !  تنهاییم خالی   شد ! بعد   هی   خالی   و   خالی   تر   شد ... سبک  ! رفتم   بالا ... ابرها   خالی   بودن   فهمیدم   چرا   اینقدر   پرنده   ها   سبک هستن. سیزده   که   بدر   شد   مرزه   و   ریحون   و   جعفری   تره   آشی   رو   ریختم   تو   یه   کاسه   دلتنگیمو   قاطی   نخود   و   لوبیای   از   قبل خیس   داده   کردم   و   ریختم   تو   قابلمه   کشک   و   ماست   و   رشته   رو   که   اضافه   کردم   دلتنگی   لابه   لای   آش   گم   شد   و ...