رد شدن به محتوای اصلی

جواب

کسی را می خواهم این که با من حرف بزند و احیانا اگر می داند به من بگوید.من سخت می گیرم یا زندگی این روزها سخت است؟من کم کار میکنم یا نه کارها این حوالی زیادند؟من انتظارم از همه زیاد است یا نه حق دارم گاهی بخواهم و متوقع داشته باشم کسی یا کسانی کنارم باشند.من وقت ندارم یا زندگی کوتاه است؟امروز کاری ام خوب نیست.خسته ام.این روزهای خودم نگران کننده هست.خسته می شوم از زن بودن و لبخند زدن .مراعات کردن.دلم میخواهد بی هوا که بغض میکنم.بی هواگریه کنم.بی آنکه دنبال چاه تنهایی باشم.اشتباه ازصورت مساله ام است یانه راه حل من اشتباه است؟خسته ام از حل کردن مساله.حل المسایل می خواهم.همکلاسی زرنگی این دوروبر می خواهم که همه جوابهارا از روی دستش کپی کنم.
بیشتر از همه اینهادلم نمی خواهد این همه را به جان تو غرولندکنم.وقتی...درست وقتی که باید برای خستگی ات شانه باشم وبرای بی قراری ات قرار.

نظرات

صبا گفت…
فوق العاده بود نگار جان...
‏فانوس گفت…
نگار جان اون نظر بالایی :تو:خیلی آشنا بود!منم بیشتر وقتا اینجوری اوضاعم بیریخت میشه...خانم کوچولوی ووروجک قشنگ مینویسه
golpar گفت…
نگاري جون با سركار خانم گلستانه صحبت ميكرديم و فهميديم كه هر دو مشتاق ديدن شما هستيم . نظرت چيه ؟ هقته بعد برنامه ات جور ميشه ؟

امضا : يك عدد گلپر دوستدار نگار
دمادم گفت…
گاهی اوقات بهترین مرهم، تکیه بر خود است. فقط و فقط. هیچ کسی در دنیا پیدا نخواهد شد که زبان مبهم این رنج کاهنده ی درونی را بفهمد، مگر اینکه اغراق کند.

پست‌های معروف از این وبلاگ

تقسیم

این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است. داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان ...

مواظب باشیم!!!

خبر تازه ای نیست.اما آنهمه  که دیروز و این چند وقت قورت  داده ام را قرار گذاشتم بالا بیاورم.کمک میخواهم انگشتی ...چیزی که کمکم کند.یا کسی.که تحمل استفراغم را داشته باشد.چاره ای ندارم.بعد از این آدم قورت دادن نیستم.حالا اگر کسی نباشد که کمکم کند روی خودم بالا می آورم.هر چند این حوالی احتمالا کسی هست که آلوده شود!تو ضیحش مشکل است. دیگر اینکه بعضی وقتها باید مواظب باشیم...اگر از ما بر نمی آید نمک گند دیگران باشیم،به گند نکشیم  نه خودمان را نه اصول مان را نه شعار هایی که دادیم و می دهیم،نه ادعاهایمان را.ادعای مدرن بودن داریم؟کت و شلوار میپوشیم؟به خودمان زحمت بدهیم و مدرن فکر کنیم.مدرن نیستیم؟خوب دعوا ندارد.ادای مدرن بودن را در نیاوریم.اداها را به گند نکشیم.مفاهیم را به گند نکشیم.نمی توانیم خودمان باشیم؟؟؟خفقان بگیریم. به نظر می آید نگار کمی عصبانی شده.انگار بالا آوردن را همین حالا شروع کرده.مواظب باشید!!!