رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئیه, ۲۰۱۰

محمد نوری

نمیشه غصه مارو یه لحظه تنها بذاره نمیشه این قافله مارو تو خواب جا بذاره دلم از اون دلای قدیمیه از اون دلا که میخواد عاشق که شد پا روی دنیا بذاره دوست دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تارو ببره از اینجاو اونور ابرا بذاره  بی تو دنیا نمی ارزه تو با من باش و بذار همه ی دنیا من و همیشه تنها بذاره  من میخوام تا آخر دنیا تماشات بکنم اگه زندگی برام چشم تماشا بذاره

گفتگوهاي من و نگار

روزهاي كاري ام اين روزها معمولي اند.بيكاري!اما شبهاي خودماني ام را دوست دارم علي رغم خستگي  هفته قبل پرم از انرژي.ديشب حرفهاي عجيبي با خودم زدم.و البته كه غافلگير شدم.از اينكه از وقت گفتن اين حرفها دو سال ميگذرد.امروز صبح بود كه فكر ميكردم  اشتباه كردم.وقتش همين ديشب بود.وقتي ميگويند وقت،وقت است يعني همين.بعضي حرفهايي كه با خودمان ميزنيم زمان خودش را داردوشايد هر وقت ديگري غير ازآن باشد به خودمان زحمت گوش دادن نميدهيم. شيدايي لل.و.اشتاين   دوراس را ميخوانم.با حال و هواي ديشبم هارموني دارد.اصلا دوراس هميشه همينطور بوده.از عاشق گرفته تا باغ گذر و درد و...هميشه با من راه ميرفته.يا هميشه با او راه ميرفتم؟دوستش دارم. توي سايت دانشكده نشسته ام و ريدرم را صفر ميكنم و اينجا را بروز ميكنم.كسي با صداي بلند لطيفه ميخواندوهيچكس لبخند نميزند.دل بدجنس ام اما لبخند ميزند!!!از اينكه هيچ كس لبخند نزده!باور نميكردم اينقدر خبيث باشم!!!بعد نوبت توجيه كردنم ميرسد... حق دارم بدجنس باشم. چرا؟ سكوتم را بهم زده! فقط او؟فقط سكوت تو؟ اصلا صدايش را دوست ندارم! اينكه نشد دليل! چرا به خودش حق ميدهد با صد

کوکوی کدو

موسیقی مورد علاقه ام را گوش میکنم کتاب چرا باید کلاسیک ها را خواند را ورق میزنم.چند صفحه نخوانده کتاب را میبندم.به فردا فکر میکنم...به آشپزخانه میروم و دست به کار میشوم.کوکوی کدو! همینطور که کدوها را رنده میکنم به همکار جدیدم و رفتارهای عجیبش فکر میکنم.حرص میخورم کدوها تندتر رنده میشوند!ازاینکه روز اول کاری اش به نصف نرسیده سرش را روی شانه ام گذاشت!یاد قیافهام در آن لحظه میافتم!باید بخندم؟شاید...اما بیشتر حرص میخورم!از تند تر کار کردنم به این نتیجه میرسم که بد نیست آدم موقع کار کردن عصبانی باشد!شاید هم آدمی مثل من که همه کارهایش را به آرامی انجام میدهد. یاد حرفهای دخترک میافتم،اینکه آخر وقت اداری موقع خداحافظی میگوید:سرتان آنقدر ها هم شلوغ نیست راستی چطور درخواست نیرو کردید؟واینکه من یکی از روزهای پرمشغله کاری ام را گذراندم و ساعتها بعد از رفتنش هم کار میکردم!به خودم میگویم اشتباه کردم که مراعات کردم.فردا نشانش میدهم که چرا درخواست نیرو کردم!حرص میخورم!بیشتر حرص میخورم که چرا به خاطر آدم کم اهمیتی حرص میخورم.موسیقی آرامم نمیکند.اما یاد یک خاطره از روزهای دور آرامم میکند.سالها پیش وقت

سفر

 ايستادم تا دلم قرار بگيرد

وقتی نیچه گریست

وقتی نیچه گریست رما نی ست آموزشی درباره وسواس. اگر چالش های فلسفی و روان شناسی و بحث های متافیزیک را دوست داشته باشید قطعا موقع خواندن این کتاب از خوشی چند بار سرتان را به کتاب میکوبید!خوب روش شخصی من برای اظهار علاقه و اعلام خوشی این است (و البته که در شرایط معکوس روش من هم معکوس میشود.یعنی کتاب را به سرم میکوبم!) شاید روش شخصی شما چیز دیگری باشد. ماجرا یی خیالی با شخصیتهایی واقعی : فردریش نیچه ی فیلسوف و یوزف برویر پزشک. اروین یا لوم روانشناس با تخیل خلاقش ماجرایی خیالی بین این دو نفر ترتیب داده ...یالوم احتمال میدهد که این دو نفر یکدیگر را در سال 1882 ملاقات کرده باشندو اتفاقاتی که در رمانش شرح میدهد بطور جداگانه برای این دو نفر بوقوع پیوسته اما قطعان داستان ملاقاتی که شما در کتاب میخوانید زاده خیال روانشناس است.چه خیا ل ِ بی نظیری! در سا ل 1882 زیگموند فروید ِ جوان، دوست و معتمد یوزف برویر است ؛ رابطه فروید و برویر حتمان شما را یاد یکی از دوستانتان می اندازد.دوستی که همراه فکری شماست برای حل مسایل پیکار جویتان.خب من را هم لابد یاد بهترین دوست فکری ام "م" می انداخت.

به سکوت باز گشتن

صحبت کردن در مورد نقاشی مثل صحبت کردن در مورد ادبیات نیست.خیلی جالب تر است.صحبت کردن در باره ی نقاشی یعنی خیلی زود حرف را تمام کردن ،به سکوت باز گشتن... کریستیان بوبن