رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از اوت, ۲۰۱۰

وانمود میکنم که تو دیشب نمردی

به کسی نگفتم.لبخند زدم و وانمود کردم که تو دیشب نمردی.وانمود کردم که الان تو را به خاک نسپردند.به موقع لبخند زدم و به موقع مثل یک کارمند نمونه سر کارم حاضر شدم.فکر کردم بزرگتر از این حرفهایی کسی از اینجا بخواهد بخاطر رفتنت با من همدردی کندختم بگیردو...اما میشود همیشه وانمود کنم که تو نمردی؟ فرقی میکرد اگر من یکبار دیگر میدیدمت یا صدایت را میشنیدم؟رفتنی بودی.6سال پیش هم وقتی روی تخت بیمارستان بودی به دیدنت نیامدم.میخواستم آخرین تصویرم از تو تصویر قامت بلندت باشد.به بلندی پای همتت. درد من حالا این نیست که زنگ نزدم تا صدایت را بشنوم وشاید فکر میکردم که همیشه  هستی که مثل کوه پشتِ پشتِ من!پشت پدرم!که دیشب تکیه گاه پسرانت بود.درد من صدای شکسته برادرت،پدرم هست.که پدرش بودی و پناه کودکی بی پناهش.قبول کن که 72 سالگی برای یتیم شدن کمی دیر است. درد من اینست که موقع به خاک سپردنت کنارش نبودم. سفرت روشن

برترین معنی اندوه

چشمهاش آکنده از اشک است لل،بر اندوه عمیقش غلبه میکند،غرقه آن نمیشود،برعکس با هر چه در توان دارد سعی میکند آن را بنشاند کنار برترین معنی اندوه،یعنی سعادت...لحظه کوتاه به انتها میرسد.اشکهای لل برمیگردد به دریای منبع اشکهای وجودش.لحظه کوتاه نه منتهی به فر است نه منتهی به شکست،هیچ رنگی به خود نگرفته است،فقط لذت از میان رفته است.لذت نفی.(ص119)شیدایی لل.و.اشتاین

نسیان

شیدایی لل و اشتاین کتابی است متفاوت،و یگانه که" خواننده-مولف"همبسته با جنون لل را از دیگر خوانندگان متمایز میکند.لل زنی است که رنج را از یاد برده است خود را هم از یاد برده است...نسیان همین است؛مثل آب که در دمای زیر صفر و در نسیان آب بودن یخ میزند.یخ میزند لل از سکون و سرما. بخشی از یاداشت پشت جلد شیدایی لل.و.اشتاین   ترجمه قاسم روبین 

گاهی نمی شود

گاهی نمی شود که نمی شود که نمیشود!اینجا چیزی نوشت. از آسمان و زمین کار میریزد.خسته نیستم اما دلم تنگ میشود برای کمی سکوت برای کمی خالی بودن.پُرم از همهمه روزمرگی...از خواب و خستگی دویدن از ندیدن و  درنگ نکردن.دلم تنگ شده برای همه آرامش عصر های خالی ام وزمزمه ام با فنجان چای...برای نوشتن برای فلسفه تی کشیدن و شستن و سابیدن و... فکر کردن به تو وپر شدن از خیالت و گند زدن به کف زمین وروزمرگی و سوزاندن  همه ی غذاهای یک شب سر به هوای دیگر!دلم تنگ شده برای بی خیالی پر شدن قوری چای زیر کتری  و سر ریز شدنش وقتی یادم می افتد که دوستت دارم ،روشنی دلم که تو میایی.گم نمیشوم اینروزها  تا  کسی پیدایم کند.