رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از 2016

ضربه اول

تكان خوردن هاي كوچولوي توي دلم شروع شده و تو نمي داني چه حالي مي شوم با هرضربه كوچكي كه به دلم ميزني.گاهي فكر مي كنم كاش دختر باشي و روزي در شرايط امروز من،دلت با هر تكان موجود كوچكي كه در درون توست غنج بزند طعم خوش اين لحظه را بچشي.با هر ضربه دلم مي خواهد زمان بياستد و آن لحظه تا أبد كش بيايد.تو چقدر عزيزي بند دلكم؟!ها؟! در اين روزهايي كه منو تو بيش از هر زمان ديگري به هم نزديك هستيم و هنوز زبان مشتركي  براي حرف زدن نيافتيم،تكان هاي تو،دوست من شيرين ترين كلماتي اند كه به گوشم مي رسند و حسرت بزرگ اين روزهايم اين است كه "تو"ي پدر نمي تواند آن طور كه دلم مي خواهد شريك اين لحظه هاي قشنگ شود.زودتر بزرگ شو...ما منتظريم.

شكر اندر شكر

ميم همينطور كه آشپزخانه را ميسا بيد پير ونصيحت هاي سابقش گفت:بچه كه داشته باشي كمتر دلتنگ مي شوي. گفتم شايد... -مي گن طبيعيه كه يه زن حامله دلتنگ باشه،اما اگه يه زن دلتنگ حامله بشه چي؟! -چارشنبه سوري مبارك! -عجيب است كه يك زن خدمتكار كه چند وقت يك بار گذرش به خانه ات ميفتد معني دلتنگي را مي فهمد و باقي صبر و سكوتت را حمل بر دلتنگ نشدن و با كمي إرفاق قوي بودنت مي گذارند.

جيگر

با اين أوضاع و احوال خوش هيچ بنا نبود گردگيري كنيم امام به سر مباركم زد كه كنيم!مينا آمد و يك روزه سرو ته قضيه هم آمد به قدري خسته شدم كه به خودم قول دادم تا آخر اين دوران هرگز چنين ظلمي در حق خودم نكنم!اما خانه تميز و مرتب شد،هرچند كار مينا به پاي كار تو نمي رسد و أصلا سطح كار تو كجا و سطح كار نام برده كجا! اما بدك نشد،حال و هواي عيد به خانه رسيد. راز كوچكم دارد بزرگ مي شود و حالا بيشتر با هم دوستيم و تقريبا همه كارهاً را با دخالت رازكم إنجام مي دهم،توي اداره در حال كار كردن و بالا و پايين كردن ارقام و توي خانه در حال گردگيري و سر سامان دادن مورچه وار أمور.حالا هم منتظريم آقاجانش بيايد و  ببرتمان جيگرخوري!

جان عشاق

يه ساعتي ميشه كه رفته استخر،هوا هم پر گردو غبار هست.در ترأس رو كه باز مي كنم از پياده روي منصرف ميشم و ميرم سراغ پروژه كوچك گردگيري ام.بالاخره تمووم ميشه و منم خسته ميشم.موزيك گوش مي كنم.جان عشاق... چشام تر ميشه.با كنجد حرف ميزنم،تويييت مي كنم.بهش مي گم گوش كن!اين عاشقانه ماست!ما سه نفر.گوش كن و تازه شو بند دلكم!جان عشاق ما! -لحظه ي ديدار... -اونقدر برام عزيز و مقدسي كه دلم نمي خواد جز اين گوشه دنج  و جز با تو جاي ديگه اي و با كس ديگه اي حرف بزنم!

اين فتنه ي كوچك و ...

اين روزها كه مستقيم و غير مستقيم گله مي كني بابت كم محلي هايم،راستش بيشتر از آنچه كه تصور كني گرفتار خودمو رازك كوچكم هستم كه البته به لطف بعضي ها ديگر راز نيست.هنوز رازك صدا يش مي كنم چون نشود فاش كسي آنچه ميان منو تو و اين راز كوچك است(لا اقل).امروز كه پرده آشپزخانه را كنار زدم و بنفشه هاي آفريقايي شكفته مان را ديدم كه به لطف مهرباني دستان تو گل مي كنند آمدم اينجا اين خانه قديمي تا برايت بنويسم. خوب مي داني ...خوب مي داني كه دلم چقدر برايت تنگ شده و خوب مي دانم كه چقدر دلت برايم تنگ شده.اين روزهاي عجيب شادي بخش هر چند كنار هم هستيم اما دلتنگيم و حيرت زده كه اين موجود كوچك و عجيب كه در ما لانه كرده چطور ما دو نفر را از آن خود كرده...اين فتنه ي كوچك دلپذير و عزيز! عزيز هميشه ي من!تكثير زيباي تو بدون إغراق بزرگترين شادي اين روزهايم هست و شك نكن عاشقانه هاي من برايت تمام  نمي شوند...