رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از 2013

استراحت مطلق

نتیجه تجویز آقای دکتر بامزه برای چند روز استراحت(مطلق!)توی خانه که چه عرض کنم تخت خواب،بی خواب و دیوانگی شب اول و روزهای تکراری توی تخت شد.چاره ای نیست.برای تنوع چند ساعتی شبها والبته جهت اجتناب افسردگی پیش اماجون و پدر جون هستیم.بعضی وقت ها هم نا پرهیزی میکنم و از جایم بلند میشوم وچرخی تو خانه میزنم  دستی به سر و روی خودم و خانه میکشم.مثل امروز عصر که از غیبت شوی همیشه نگرانم استفاده کردم و به آشپزخانه دستی کشیدم.-ماشین ظرفشویی را خالی کردم عزیز دلم!- با امروز روز چهارم است.غیر از شنبه صبح که رفتیم دکتر توی خانه حبسم.و از همه وحشتناکتر شنبه شب بود و بی خوابی و درد  وخیال.صبح ها دلم میخواهد به مامان زنگ بزنم.نمی شود.از هیچ چیز خبر ندارد وبه هیچ وجه دلم نمی آید نگرانش کنم.در نتیجه هر روز تا عصر صبر میکنم تا مبادا بویی ببرد.هر چند حس ششم همیشه فعالش به کار افتاده و گاهی سوال هایی کاملا مشکوک می پرسد.اینطوری روزهام میگذرند.تلفن،موزیک،وبگردی و بستنی  و کتاب...وهمراهی و ومهر بی حد مرد همیشه مهربانم و صد البته محبت ها و زحمات اما جون و پدر جون.باشد تا رهایی! -آن شب نوشتم: از لحظه های گری

فرانسه

دلم خواست زمستان  تهران باشد و قرار ما انقلاب،نبش وصال با  بوی قهوه ی فرانسه.از پشت شیشه  های فرانسه توی خیابان را دید برنیم و من شال پشمی جدیدم را سر کرده باشم و تو تعریف کرده باشی که چه خوشگل و قند توی دلم آب شود و هیچ بروم نیاورم .

در چهار فصل می چرخانمت...

دوست داشتن‌ات را از سالی به سال دیگری جابه‌جا می‌کنم انگار دانش‌آموز مشق‌اش را در دفتری تازه پاک‌نویس می‌کند رسید صدای تو، عطرتو، نامه‌های تو و شماره‌ی تلفن تو و صندوق پستی تو می‌آویزمشان به کمد سال جدید تابعیت دائمی در قلبم را به تو می‌دهم تو را دوست دارم هرگز رهایت نمی‌کنم بر برگه‌ی تقویم آخرین روز سال در آغوشم می‌گیرمت و در چهارفصل می‌چرخانمت ...   نزار قبانی                                                                                        

شکرانه

 عزیزهمیشه ی  دلم روز تولدت  روز شکر گزاری من مبارک.شک ندارم که این باران اسفندی بی نظیر به یمن سالروز بودن تو میبارد.مثل هر سال ایمیل کوچکی برایت فرستادم.تولدت مبارک دوست من.

اندر احوالات آبدار خانه

و از جمله چیز هایی که می تواند صبح اسفندی نگار را خش دار کند همین یک فنجان چای هست اگرکسی غیر از آقای ن روی میز بگذارد.کمال تشکر را(!)دارم اما نوشیدنش سخت می نماید.

تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی!

که به دوستان یک‌دل سر دست برفشانی! که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی ! که به تشنگی بمردم بَرِ آب زندگانی! که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی! که سرایرم بدانی! که به هیچ کس نمانی! که چه می‌رود نهانی! که چه می رود نهانی! که چه می رود نهانی!

the dreamers

-ساعت 30:30دراز میکشم گوشیم از روز قبل خاموش است.با ساعت کوکی جهیزیه که مامان با خوش خیالی طی قرن گذشته  خریده بود ور میروم.بالا خره موفق می شوم کوکش کنم که 4 زنگ بزند بروم سر کلاسم.5 دقیقه بعد تا میایم کفه ام را بگذارم تلفن زنگ می خورد.بلند می شوم. -گوشیت خاموشه؟ و گفتگو ادامه دارد.اصولا دایره گفتگو های من و مریم متنوع است.از نمایشگاه نقاشی ش شروع می کند تا قیمت ساندویچ میکر فلر و  بحران اقتصادی واضافه وزن.آخرش هم زنگ خانه اش را میزنند و گفتگو تمام میشودو البته در همین حین کلاس کنسل می شود و تعطیلات من شروع !از وبگردی گرفته تا دو چرخه و هورمزد و دوش و ...حدود8:30  از آرایشگاه.می آیی.طبق معمول نمی بینم!تا می پرسد چطور است و من شرمنده می گویم عالی!البته انصافا ایندفعه گند نزده بود به موهاش. -حالا ساعت 9 شده رفته سنگ نوردی.قبل از رفتن تاکید میکند که حسن هم می آید.من هم تفی حواله م.م.لکت می کنم که نمی توانم با حسن تمرین کنم.برو خوش باش.گشنمه.الحمدلله هیچی برای خوردن نداریم.یخچال همیشه خالی است.گشادی ام می آید خونه اماجون بروم.حوله به تن سرم را میکنم توی یخچال.نیست.چیزی نیست.توی کابینت

آن بسته ای کوچک مرموز

به یارو-یار+تو- گفتم :"می خوام گوشیم رو خاموش کنم".گفت"باشه".همان موقع خاموشش کردم.گفت پیشت باشد دیدی کار واجب پیش آمد هزار دلیل برای در دسترس بودنم آوردم.گفتم حوصله ی آدم ها را ندارم.حوصله اس ام اس های چندش آوری را که با اس ام اسی در همان سطح جواب می دهم.حساب کردم تا پریودم خیلی مانده ولی چرا عقم می آید از همه چیز؟با مهربانی خوابش برد.ولند را آوردم اینجا تا بنویسم.یکی از تلاشهایم در زندگی مشترک این بوده که پای ولند را به رختخواب نکشم.موفق بودم.البته گاهی ندرتا میاید بین ما دوتا وول می خورد اما حضورش اینجا عادت نشده. صبح دیر بیدار شدیم از جمعه های نادری که هر دو توی خانه هستیم.بعد از ناهار پای لپ تاپو گوشی  و تی وول می خوریم به یارو پیشنهاد دراز کشیدن میدهم.توی رختخواب وول می خوریم.یاد وقتی که دوست بودیم می افتم.هر وقت عصبانی بودم و دستم بهش نمی رسید تهدید می کردم که گوشیم را خاموش خواهم کرد و وی-تو +یارو-!حساس بود!وی می گفت حق نداری و دعوا نمی کردیم چون هیچ کداممان فی الواقع دعوا بلد نبودیم.فقط یک بار سه روز خاموش بود.حول و حوش بهمن ماه.فکر کنم 87 بود.چند ماه بعد

سلام از بنده است

شما نمی دانید چه حالی می دهد که ساعت به ساعت مورد نظر نزدیک باشد.توی سکوت اداره سیستم ها را خاموش کنی پنجره را ببندی و پرده را بکشی-فقط برای اینکه فردا صبح لذت کنار زدنش را دوباره بچشی-پالتوی عتیقه ات را بپوشی و کوله ات را  ببندی اتاق را چک کنی و تیلفون همراه و فلش و کلید و کیف پول را به ترتیب.منتظر تلفن یارو بمانی.علی رغم بد اخلاقی ات از صبح دلت بخواهد ببینیش و گرسنه هم باشی.و برسی خانه غذا گرم باشد و این قصه ادامه دارد.و دست بر قضا تکراری باشد و با این همه تو خوشت بیاید از این تکرار. -از"دست بر قضا" خیلی خوشم آمده.من بعد بیشتر استفاده می کنم و به همین سادگی حالش را میبرم.شما هم برای خودتان یه کلمه با حال پیدا کنید و حالش را ببیرید. -فردا قرار است توی یک همایش احمقانه شرکت کنم .ازدست نگار درونم ناراحتم-بخاطر شرکت در این همایش-و هر بار که یادم می آید به گونه ای ملالت بار نگاهش می کنم.و این  گونه ی  ملالت بار نگاه از صد تا فحش هم بد تر است.  - اتاق بغلی اتاق آقای م است.البته م اول اسمش است.تاکید می کنم اسمش نه اسم فامیلش.صدای قهقه اش می آید.قد و قواره اش طور

پری کوچک ِ بزرگ

حدود 9 شب بود و دقیقا شب چون هوا تاریک بود چون دوشنبه بود و چون حالا توی دیماه 91 هستیم.قرار شد فرداش برویم.از روی لیست ثابت وسایل سفر با توجه به نوعش!چمدانها را بستیم.  جمعه هم طبق قرار 6 بیدار نشدیم و 6:30 حرکت نکردیم.امابه موقع رسیدیم. پری تازه بیدار شده را بوسیدم.به مادر خسرو فقط دست دادم و با فرهاد چند کلمه حال و احوال کردم و با دخترک توی اتاقش خلوت کردیم.  اتاقی که یک زمانهایی دو تایی نه سه تایی بهم می ریختیمش و مرتب می کردیم.می گفت خاله و مامانم خوش سلیقه اند.زیاد حرف نمی زنیم:کمی از مدرسه...امتحان ها،مزخرف بودن درس حرفه و فن یا باربی هایی که چیده توی جاجورابی.چند تا عکس را هم که با گیره های فانتزی ای که براش خریده بودم به دیوار اتاقش آویزان کرده نشانم می هد. کتابهایش رامرتب چیده.با وسواس نگه داری می کند.لاک ها و عطر هاش یک طرف و عروسک هاش طرف دیگر.نوجوانی زیبا،دست و پا زدن بین کودکی و بزرگسالی توی اتاقش موج میزند. حضور همدیگر را غنیمت می دانیم.مو هایم را که مرتب میکنم دلش می خواهد اظهار نظر کند چیزی نمی گوید.خود دار است و مغرور با احتیاط حرف میزند. بعضی وقتها دی دخت صدای