رد شدن به محتوای اصلی

the dreamers

-ساعت 30:30دراز میکشم گوشیم از روز قبل خاموش است.با ساعت کوکی جهیزیه که مامان با خوش خیالی طی قرن گذشته  خریده بود ور میروم.بالا خره موفق می شوم کوکش کنم که 4 زنگ بزند بروم سر کلاسم.5 دقیقه بعد تا میایم کفه ام را بگذارم تلفن زنگ می خورد.بلند می شوم.
-گوشیت خاموشه؟
و گفتگو ادامه دارد.اصولا دایره گفتگو های من و مریم متنوع است.از نمایشگاه نقاشی ش شروع می کند تا قیمت ساندویچ میکر فلر و  بحران اقتصادی واضافه وزن.آخرش هم زنگ خانه اش را میزنند و گفتگو تمام میشودو البته در همین حین کلاس کنسل می شود و تعطیلات من شروع !از وبگردی گرفته تا دو چرخه و هورمزد و دوش و ...حدود8:30  از آرایشگاه.می آیی.طبق معمول نمی بینم!تا می پرسد چطور است و من شرمنده می گویم عالی!البته انصافا ایندفعه گند نزده بود به موهاش.
-حالا ساعت 9 شده رفته سنگ نوردی.قبل از رفتن تاکید میکند که حسن هم می آید.من هم تفی حواله م.م.لکت می کنم که نمی توانم با حسن تمرین کنم.برو خوش باش.گشنمه.الحمدلله هیچی برای خوردن نداریم.یخچال همیشه خالی است.گشادی ام می آید خونه اماجون بروم.حوله به تن سرم را میکنم توی یخچال.نیست.چیزی نیست.توی کابینت سوپ آماده پیدا می کنم!توی قابلمه مطابق دستور چهار لیوان آب سرد میزیزم.محتویات پاکت را خالی میکنم.سرم را می کنم توی یخچال.یاد صحنه ای می افتم که تئو توی آشغال ها دنبال خوردنی می گشت.خیالبافها!به سوپ ،کلم بروکلی گندیده به علاوه فلفل دلمه ای پوسیده اضافه میکنم.و یک عدد پیاز مردنی حلقه حلقه شده را هم مزید!کمی هم رشته. والسلام.نیم ساعت بعد لباس می پوشم . بساط ولند و بالش پای بخاری پهن میکنم و میروم سراغ سوپ.سعی نمی کنم قضاوت کنم.یک پیاله میکشم و با حالی شبیه حال پت و مت پای تی وی با خوشحالی مشغول خوردن می شوم.خوشحالم که باز هم سوپ هست و می توانم یک پیاله دیگر بخورم.هر چند که برای تو چیزی نمی ماند.اما قادر به فداکاری نیستم.گشنه ام!به قاشق چهارم که می رسم یه چیزی زیر دندانم صدا می دهد.یاد عدسی هفته قبل می افتم که پر از سنگ پخته بودم.اما سنگ این از کجا آمده؟جسم صدادار(!)را تف می کنم روی قاشق!شیشه!یک قطعه شیشه نازک.کل پروسه پخت سوپ را مرور می کنم تا اشکال کار را پیدا کنم.نمی فهمم از کجا آمده!
حالا این یافته ی ارزشمند را با دلی آرام و شکمی خالی نگه داشته ام تا تو بیایی.اول با هیجان تعریف کنم بعد هم با لب و لوچه ی آویزان بگویم گشنمه!
the dreamersرا چند شب پیش برای سومین بار جهت پر کردن اوقات فراغت دیدیم.معرکه!

نظرات

‏تو! گفت…
خودمانیم آن پفک را حال کردی نصف شبی از آستین ماشین کشیدم بیرون ؟!
نگار گفت…
خودمانیم پفکم سیر میکنه؟!
Josef Kh گفت…
باز خوبه تو یه چیزی قاطی اون سوپا میکنی..من حال همونم ندارم!!
ایوب阿尤布 گفت…
شیشه که از توی سوپ امده شک نکن دیدم که می گم
نودل هم در زمان گرسنگی و گشادی همراه خوبیه
درخت ابدی گفت…
غذای آماده به درد همین وقتا می‌خوره، به‌خصوص نودل که اخیرا به‌شدت بهش ارادت پیدا کردم.
یخچال خالی آدم رو ناامید می‌کنه.
رویابین‌ها عالیه. جدا از همه‌چی‌ش، فیلم خوبیه.
Unknown گفت…
آدمی چه می داند؟
کامنت بازی که نکنی، گاهی اسم بلاگ نویس ها رو هم شاید یادت برود
شاید هم یادت برود که آنها تو را می خوانند
راستش اصلن نمی دونستم، شاید هم باید بگم یادم نبود می خوندی منو
شاید هم فقط همین بار خوندی
بهرحال وقتی به آدرست رسیدم و "گله زلفم" رو دیدم فمیدم عه اینه
بهرحال هنوز از گودر - با همه ی تغییراتش - بلاگ ها رو خوندن این دردسرها رو هم داره
Unknown گفت…
راستی منم دریمیرز رو سه بار دیدم

پست‌های معروف از این وبلاگ

سلام از بنده است

شما نمی دانید چه حالی می دهد که ساعت به ساعت مورد نظر نزدیک باشد.توی سکوت اداره سیستم ها را خاموش کنی پنجره را ببندی و پرده را بکشی-فقط برای اینکه فردا صبح لذت کنار زدنش را دوباره بچشی-پالتوی عتیقه ات را بپوشی و کوله ات را  ببندی اتاق را چک کنی و تیلفون همراه و فلش و کلید و کیف پول را به ترتیب.منتظر تلفن یارو بمانی.علی رغم بد اخلاقی ات از صبح دلت بخواهد ببینیش و گرسنه هم باشی.و برسی خانه غذا گرم باشد و این قصه ادامه دارد.و دست بر قضا تکراری باشد و با این همه تو خوشت بیاید از این تکرار. -از"دست بر قضا" خیلی خوشم آمده.من بعد بیشتر استفاده می کنم و به همین سادگی حالش را میبرم.شما هم برای خودتان یه کلمه با حال پیدا کنید و حالش را ببیرید. -فردا قرار است توی یک همایش احمقانه شرکت کنم .ازدست نگار درونم ناراحتم-بخاطر شرکت در این همایش-و هر بار که یادم می آید به گونه ای ملالت بار نگاهش می کنم.و این  گونه ی  ملالت بار نگاه از صد تا فحش هم بد تر است.  - اتاق بغلی اتاق آقای م است.البته م اول اسمش است.تاکید می کنم اسمش نه اسم فامیلش.صدای قهقه اش می آید.قد و قواره اش طور

دکتر آرین

دوست دارم...اینکه دستهایم یعنی کشیدگی انگشتهایم را دور ماگ قهوه ای خط خطی ام حلقه کنم و گرمای نوشیدنی ام را مزه مزه کنم و دلگرم شوم به این لحظه های سرد نه به این روزهای سرد و اینکه خیال کنم به خدا سرفه هایم ابدی نیستند و همین روزها که خسته ی خسته شدم و نفس عمیقی علی رغم این هوای کثیف کشیدم خوب می شودوتو دربست به این خیال ایمان بیاوری... را می گویم.واینکه سرک بکشم به خیال تو به وبه آرزوهای کوچکت برای انتخاب شبی پیاده تا دکترآرین رفتن و شکم چرانی با طعم نازک همراهی.واینکه به خیال تو دستی ببرم و از آسمان آن شب قول بگیرم که باران بیاید و باور کنم که می آید.به همین سادگی.دستهایم را یعنی ظرافت انگشتهایم را زیر چانه ام بگذارم و به تو نگاه کنم که بقیه این خیال را بگویی که بعد... و پیتزای دکتر آرین لابد حوالی میدان فاطمی ست.تعریف دارد.ما که نخوردیم!!! لابد!!