رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از نوامبر, ۲۰۱۸

انهدام

انهدام از تضاد فكر و عمل شروع مي شود و از آنجايي شروع مي شود كه أفكارمان ساز مخالف  با رفتارمان مي زنند. يكي گفت:"من فكر مي كنم پس هستم" ما هم باورمان شد و بدك نبود اگر أضافه مي كرد:"من چه كار مي كنم پس من چه هستم ؟!" پ.ن:رنه دكارت نبود؟ پ.ن٢:اين پي نوشت بي ربط است اما امروز صبح يادت نرفت كه بوسم كني!خواستم بگويم كار درستي كردي!😉 پ.ن٣:با پي نوشت قبلي خواستم تاكيد كنم كه نقاط روشن بيشتر يادم مي ماند😏

يك برش سي دقيقه اي از صبح

امروز جلسه توديع رئيس قبلي  و معارفه رئيس جديد بود.از جلسه كاري خوشم نمي آيد حالا تحت هر عنوانی که باشد.در جلسات اوقاتم بي هدف تلف مي شود و بي قرارم.اما رفتم  ومثل خيلي وقت ها برأي نرفتن بهانه نتراشيدم ،خودم  را توجيه كردم كه بخاطر ارادتم به رئيس سابق دارم مي روم...شايد هم كنجكاوي ديدن رئيس جديد -كه اتفاقا خيلي جيگر بود-ولي خب تعارف ندارم  كه !اصل مطلب اين است كه قاطي سيستم شده ام!!! قرار بود٥:٥٥دقيقه بيدار شوم  كه نشدم، نه كه بيدار نشده باشم بيدار شدم ولي وسوسه خواب باعث شد ٦:٤٠دقيقه هشيار شوم.پسرك همچنان خواب بود دم صبح گريه كرد بغلش كردم آوردمش توي اتاق خودمان چند دقيقه توي  بغلم با گوش و صورتم  بازي كرد و بعد رفت پاي تخت رو پاركت سرد خوابيد و من همانطور كه دوباره مي غلتيدم به خواب يادم افتاد  كه ديشب مي خواستم با تو حرف بزنم چون دلم تنگ شده بودم ولي تا برسم به تخت،تو خوابت  برد. صبح توي آشپزخانه تو پياز پوست كندي و رنده كردي من تكه هاي مرغ را نمكي و گريل كردم بعد تو شير گرم كردي و قهوه ها را را آماده كردي من دو تا گوجه رنده كردم.تو رب گوجه فرنگي را از يخچال در آوردي.من برأي مرغ

سفر

پسرکم بعد از کلی شیطنت و بازی کردن با خاله ها و مادربزرگ و پدربزرگ خوابیده.من بی خواب...به صدای آرام و شیرین تنفسش گوش می کنم.امروز توی قطار هم توی بغلم که خواب بود،دستم را روی شکم کوچکش گذاشتم و غرق تنفس زیبای شکمی بند دلم شدم.این حرف ها را شروع کردم که از امروز بنویسم....نجوا  می کنم :من با خودم،با جهان و با کائنات در صلح ام...بی خیال بقیه حرف ها...به موسیقی آرام تنفسش گوش می دهم و شبی را در صلح با درونم به پایان می برم...

لوس بازي

امروز دو بار به تو يادآوري كردم يك بار هم اينجا مي نويسم كه حجت را تمام كنم!يك بوسه از صبح طلب دارم!جان به جانم كني همين لوسي هستم كه مي بيني!!!

Our happy land

اون روز خیلی احتیاج داشتم که با”تو”تنها باشم.بدون حضور و دغدغه پسرک!تا اینکه اون  فکر طلایی به ذهنم رسید و موجود کوچولوی ما خیلی منطقی پذیرفت که تنها توی هپی لند مورد علاقه اش بازی کنه و منو تو وقتی داشته باشیم برای کنار هم نشستن و نوشیدن .تو اسپرسو بخواهی و من لته😉! اون چند روز که از خونه دور بودم دلم براش تنگ شده بود.برای خلوت و آرامش خونه...برای آشپزی و شلوغی خونه و برای دویدن و نرسیدن و گاهی هم سرخوشانه به همه کارا رسیدن و لم دادن و فیلم دیدن!

قواعد بازي

امروز يه بحث چالشي با خودم داشتم،مدتيه كه احساس مي كنم يه بي نوايي خيلي درگير مقايسه خودش با منه!و از اين مقايسه در عذاب!كه تا حالا اين طور فكر كردن رو توهم مي دونستم ولي گاهي يه رفتارهايي ميبينم كه حس مي كنم چندان هم توهم نيست!!!بگذريم...حالا حرفم أينه كه آيا اين توهم با بي خيال شدن از بين ميره؟يا نه بر مي گرده و متوهم ترمون مي كنه؟!نمي دونم.انگار كار درست أينه كه اون بينوا رو رها  كنيم  تا تو توهماتش باشه يا نه بهترش اونه  كه خودمون رو از توهماتي از اين دست رها كنيم؟!قضيه لب مرز هست و معلوم نيست ما متوهميم كه فكر مي كنيم اون متوهمه!يا اون متوهمه و حسمون   بهمون درست مي گه! پ.ن١:افرادي با اعتماد به نفس پايين نه تنها باعث عذاب خودشون هستن بلكه ديگران -افرادي كه به نوعي زياد باهاشون در ارتباط هستند-رو هم عذاب ميدن! پ.ن٢:اگر احساس مي كنيم تو يه موردي اعتماد به نفسمون پايينه از راه علمي(بله علم رو دست كم نگيريم)بالا ببريمش كه بيراهه رفتن فقط مارو تبديل به دلقك خوبي مي كنه و بس!با خودمون رو رأست باشيم!قواعد بازي رو خوب ياد بگيريم يا أصلا وارد بازي نشيم!هميشه باختن باعث پيشرفت نيست!گاهي

به صد ناز آمدم

اینستا گردی مفصلی در رختخواب نمودیم . با توجیه مطالعه و تفکر ! بعد که خوب دچار تهوع شدم گوشی رو گذاشتم بالای سرم که صبح بیدارم کنه - اگه خواب نمونه طفلک - ‌ اومدم بخوابم که  " تو "  توی خواب ناز غلت معناداری زدی،اینکه چطور پی به معناش بردم هم از ویژگی های یک زن است ! واونوقت یکهو به این نتیجه رسیدم که جدا حالم از اینستا بهم می خوره و باید برگردم به بلاگ دلبندم . اینجا سومین بلاگی بود که باز کردم و بعد که فیلتر شد رفتم بلاگفا ! حالا هم یه دل میگه مبادا پای غریبه به اینجا باز شده باشه؟یه دل هم میگه همینجا بمونو بنویس ! اینقدر از نامحرم جماعت خسته ام که دلم یه خلوت می خواد که فقط محارم بتوننن مجوز ورودش رو بگیرن ! اینه که نمی دونم چقدر اینجا دوام خواهم آورد؟ واما   چرا باید بنویسم؟ نمی دونم . انگار به وراجی ابدی گرفتارم ! چه انتظاری دارم؟ بلاگ اسپات در فیلتر بماند! چه آرزویی دارم؟ فیلتر شکن  نامحرمان یاری نکند که قدم رنجه نمایند و به ای