رد شدن به محتوای اصلی

کوکوی کدو

موسیقی مورد علاقه ام را گوش میکنم کتاب چرا باید کلاسیک ها را خواند را ورق میزنم.چند صفحه نخوانده کتاب را میبندم.به فردا فکر میکنم...به آشپزخانه میروم و دست به کار میشوم.کوکوی کدو!
همینطور که کدوها را رنده میکنم به همکار جدیدم و رفتارهای عجیبش فکر میکنم.حرص میخورم کدوها تندتر رنده میشوند!ازاینکه روز اول کاری اش به نصف نرسیده سرش را روی شانه ام گذاشت!یاد قیافهام در آن لحظه میافتم!باید بخندم؟شاید...اما بیشتر حرص میخورم!از تند تر کار کردنم به این نتیجه میرسم که بد نیست آدم موقع کار کردن عصبانی باشد!شاید هم آدمی مثل من که همه کارهایش را به آرامی انجام میدهد.
یاد حرفهای دخترک میافتم،اینکه آخر وقت اداری موقع خداحافظی میگوید:سرتان آنقدر ها هم شلوغ نیست راستی چطور درخواست نیرو کردید؟واینکه من یکی از روزهای پرمشغله کاری ام را گذراندم و ساعتها بعد از رفتنش هم کار میکردم!به خودم میگویم اشتباه کردم که مراعات کردم.فردا نشانش میدهم که چرا درخواست نیرو کردم!حرص میخورم!بیشتر حرص میخورم که چرا به خاطر آدم کم اهمیتی حرص میخورم.موسیقی آرامم نمیکند.اما یاد یک خاطره از روزهای دور آرامم میکند.سالها پیش وقتی قاطی بزرگترهای عصبانی،من هم عصبانی شدم،لبخندشیرین  خاله ح را به یاد آوردم به من میگفت:عصبانیت به تو نمی آید.من عصبانی شده بودم که چرا عصبانیتم جدی گرفته نشد!راست میگفت.
لبخند میزنم .عصبانیت به من نمی آید.اصلا شاید همه اینها برای این است که تو در دسترس نبودی که خستگی یک روزم را به جانت غرولند کنم.
کوکوی کدو دوست دارید؟

نظرات

میم گفت…
مسئله دوست داشتن یا نداشتن نیست؟؟
مسئله اینجاست که من اصلا این چیزی رو که گفتی تا حالا نخوردم!!
...
از اون مسیرهایی که گفتی حذف کردن که خیلی خیلی مشکله! ولی اضافه کردن رو می تونم بپذیرم!
...
قرار شد خانم ریاضیدان (و دوستان) یه لطفی در حق این بنده ی حقیر و کمتر از هیچ بکنید، در حد همون چندتا نکته هم بگی ممنونت میشم...
...
راستی اون موسیقی مورد علاقه چی بود؟!
دمادم گفت…
واقعا این همه حرص خوردن به خاطر چه چیز؟ جز احساسی گنگ و ناخوشایند از دختری که تازه آمده و به قول معروف زود دخترخاله می‌شود؟!! شاید به خاطر این که در ابراز احساسش آزادانه رفتار می کرده. کاری که ما این قدر کم دیده‌ایم که فراموش می کنیم.
شاه رخ گفت…
يعني يك وقت هايي كه آدم همينجور به طرز آستابلي مي رود روي مود آشفتگي از بدترين وقت هاست
كدوي كوكو؟ ببخشيد موموي مدو؟ چي هست؟
نگار گفت…
کوکوی کدو همون کوکوی کدو هست.بیشتر از این نمیتونم توضیح بدم!موسیقی که ذهنمو آروم میکنه"روح مقدس"والبته بقیه مقدسها.
فواد گفت…
کدو هم بد نیست....

اول اینکه روز اول رو دادی درست کردنش سخته....ولی کمی مغروری....شوخی کردم آخرش فهمیدم مهربونی و البته اینکه جای دولتی کار می کنی....
ا.شربیانی گفت…
با این که از نزدیک شما را نمیشناسم، ولی با خاله جان شما موافقم، عصبانیت نه به شما میاد نه به نام وب و نه نامی که برگزیده ای و نه به نوشته هات، اما به عنوان موضوعی برای قلمی کردن بد نیست، باید نوشت، کوکو نوش جان آنهایی که میل کردند. از تسلیتت هم ممنونم، امید که تبریک بگویم همیشه و همه وقت، مخصوصا روزهای پر از خوشی و شادمانی را. می سپارم دست نسیم و باد.
‏ناشناس گفت…
ای وای از دست این آدمهای لج در آر..عصبانیت به تو نمی آید :دی

پست‌های معروف از این وبلاگ

بهانه!!!

خوب این هیچوقت اینقدر حاد نشده بود.کهنه و مزمن بود.اینکه دلم بخواهد به پهلو دراز بکشم،سرم را همراه همه خستگیم روی بالشم بگذارم و بی معطلی بخوابم والبته که دیگر از خواب بیدار نشوم.شاید هیچوقت اینهمه خسته نشده بودم از بیداری.آنوقت تو فکر میکنی وقتی بخوابم باز هم می توانم از ساندویچ های آیدا بخورم؟یانه؟بعید میدانم.من که ملانی بیبی نیستم.من نگارم.می دانستی؟خوب اهمیتی ندارد.سهم من از ساندویچهای آیدامال تو.اما بین خودمان بماند.بدم نمی آمد ملانی بیبی باشم و گهگاه شکلات داغ بنوشم.خوب این یکی جا می ماند،تو هیچ وقت شکلات داغ سفارش نمی دهی.چه کار کنیم؟می بینی؟باز هم نمی توانم بخوابم.چاره ای نیست.بیدار می مانم تا بقیه شکلات ها را بخورم.و سفیده تخم مرغ هارا.و همه ماهی ها و میگو ها راو چیزهای دیگری که به جای من نخواهی خورد...

the dreamers

-ساعت 30:30دراز میکشم گوشیم از روز قبل خاموش است.با ساعت کوکی جهیزیه که مامان با خوش خیالی طی قرن گذشته  خریده بود ور میروم.بالا خره موفق می شوم کوکش کنم که 4 زنگ بزند بروم سر کلاسم.5 دقیقه بعد تا میایم کفه ام را بگذارم تلفن زنگ می خورد.بلند می شوم. -گوشیت خاموشه؟ و گفتگو ادامه دارد.اصولا دایره گفتگو های من و مریم متنوع است.از نمایشگاه نقاشی ش شروع می کند تا قیمت ساندویچ میکر فلر و  بحران اقتصادی واضافه وزن.آخرش هم زنگ خانه اش را میزنند و گفتگو تمام میشودو البته در همین حین کلاس کنسل می شود و تعطیلات من شروع !از وبگردی گرفته تا دو چرخه و هورمزد و دوش و ...حدود8:30  از آرایشگاه.می آیی.طبق معمول نمی بینم!تا می پرسد چطور است و من شرمنده می گویم عالی!البته انصافا ایندفعه گند نزده بود به موهاش. -حالا ساعت 9 شده رفته سنگ نوردی.قبل از رفتن تاکید میکند که حسن هم می آید.من هم تفی حواله م.م.لکت می کنم که نمی توانم با حسن تمرین کنم.برو خوش باش.گشنمه.الحمدلله هیچی برای خوردن نداریم.یخچال همیشه خالی است.گشادی ام می آید خونه اماجون بروم.حوله به تن سرم را میکنم توی یخچال.نیست.چیزی نیست.توی کابینت

دکتر آرین

دوست دارم...اینکه دستهایم یعنی کشیدگی انگشتهایم را دور ماگ قهوه ای خط خطی ام حلقه کنم و گرمای نوشیدنی ام را مزه مزه کنم و دلگرم شوم به این لحظه های سرد نه به این روزهای سرد و اینکه خیال کنم به خدا سرفه هایم ابدی نیستند و همین روزها که خسته ی خسته شدم و نفس عمیقی علی رغم این هوای کثیف کشیدم خوب می شودوتو دربست به این خیال ایمان بیاوری... را می گویم.واینکه سرک بکشم به خیال تو به وبه آرزوهای کوچکت برای انتخاب شبی پیاده تا دکترآرین رفتن و شکم چرانی با طعم نازک همراهی.واینکه به خیال تو دستی ببرم و از آسمان آن شب قول بگیرم که باران بیاید و باور کنم که می آید.به همین سادگی.دستهایم را یعنی ظرافت انگشتهایم را زیر چانه ام بگذارم و به تو نگاه کنم که بقیه این خیال را بگویی که بعد... و پیتزای دکتر آرین لابد حوالی میدان فاطمی ست.تعریف دارد.ما که نخوردیم!!! لابد!!