رد شدن به محتوای اصلی

وقتی نیچه گریست

وقتی نیچه گریست رما نی ست آموزشی درباره وسواس. اگر چالش های فلسفی و روان شناسی و بحث های متافیزیک را دوست داشته باشید قطعا موقع خواندن این کتاب از خوشی چند بار سرتان را به کتاب میکوبید!خوب روش شخصی من برای اظهار علاقه و اعلام خوشی این است (و البته که در شرایط معکوس روش من هم معکوس میشود.یعنی کتاب را به سرم میکوبم!) شاید روش شخصی شما چیز دیگری باشد.
ماجرا یی خیالی با شخصیتهایی واقعی :فردریش نیچه ی فیلسوف و یوزف برویر پزشک.اروین یا لوم روانشناس با تخیل خلاقش ماجرایی خیالی بین این دو نفر ترتیب داده ...یالوم احتمال میدهد که این دو نفر یکدیگر را در سال 1882 ملاقات کرده باشندو اتفاقاتی که در رمانش شرح میدهد بطور جداگانه برای این دو نفر بوقوع پیوسته اما قطعان داستان ملاقاتی که شما در کتاب میخوانید زاده خیال روانشناس است.چه خیا ل ِ بی نظیری!
در سا ل 1882 زیگموند فروید ِ جوان، دوست و معتمد یوزف برویر است ؛ رابطه فروید و برویر حتمان شما را یاد یکی از دوستانتان می اندازد.دوستی که همراه فکری شماست برای حل مسایل پیکار جویتان.خب من را هم لابد یاد بهترین دوست فکری ام "م" می انداخت.دل ِتنگ!
درباره لو سالومه زنی که وظایفش را در یک چیز-ابدی کردن آزادی اش-خلاصه کرده است (ص39)هم چیزی نمی گویم ،لابد شما را یاد زنی که نمیشناسید می اندازد.اما مرا به یاد دوستم "ن" می اندازد.
برتا پاپنهام هم بیمار واقعی دکتر برویر است که خوشبختانه مرا به یاد کسی نمی اندازد،امااین توصیف رادرموردش پسندیدم:کودکی که ناشیانه به قالب زنی درآمده است.(ص33).قطعا چنین کسی را سراغ داریم.
"وقتی نیچه گریست"ِ من ترجمه سرکار خانم سپیده حبیب ِ روانپزشک،چاپ هفتم انتشارات کاروان است.
و زندگی ورای کتاب حتما چیزهایی دارد مثل شستن وپختن و سابیدن و...دلم را خوش میکنم به حرف سهراب که میگفت:وقتی که من و تو از نردبان رفیع معنویات پایین می آییم تا یک بشقاب بشوییم،نه تنها چیزی از دست نداده ایم،بلکه درستی و سلامتی واقعیت را با هنر خود نزدیک کرده ایم...!خوب من هم این روزها از پله رفیع معنویات پایین پریدم و شستم و پختم و سابیدم!و البته که خواندم و نوشتم و گوش کردم و دیدم که چیزی را از دست ندهم.
رویای این روزهایم خداحافظ گاری کوپر است ، وقتی به صفحه 12 رسیدم سه بار سرم را به کتاب کوبیدم!دیوانگیِ من حدی دارد!

نظرات

شاه رخ گفت…
اين اروين يالوم يه كتاب ديگه اي هم داره كه اسمش يادم نيس فقط يه دوستي كه يادم نيس كي بود بهم سفارش كرده ود اون كتاب ديگه ش رو هم بخونم توي اسمش مامان يا يه همچين چيزي داشت
نگار گفت…
سلام شاهرخ
کتاب دیگه اش هنردرمان!نه مامان!دو سال داره تو کتابخونه ام خاک میخوره!امان از تنبلی!
هما گفت…
درود نگار جون
کاش میتونستم،میشد!تمام کتاب هایی رو که میگی خوند!!!!
راستی آذر نویسنده ی دیگه ی وبلاگه (:
فواد گفت…
نگار جان

گویی همیشه بوی کاغذ همراه توست.....

ممنون از همه چیز...
دمادم گفت…
باید خیلی جالب باشه رویارویینیچه با تمام تناقضش با شخصیتی مقابل خود.
محض رضای خدا،این نویسه های تایید کامنت را بردار. بخدا کامنت گذاشتن اینجا صبرایوب می خواهد ها!!!
月光 گفت…
"وقتی نیچه گریست" قطعا رفت جزو کتابهایی که می خوام بخونم. من فکر میکردم فیلمه! البته شاید فیلمش هم باشه.
من سرم رو اینجور مواقع به جایی نمیکوبم و جایی رو هم نمی کوبم به سرم! معمولا همونطور که انگشتم لای کتابه می بندمش و سرم و میارم بالا و به جایی در بالاسرم یا روبه رویم خیره میشم بدون اینکه چیزی از اطرافم ببینم چون حواسم جای دیگری مشغول تحسین ِ اندیشه ی نویسندست!
فيلم جنايت و مكافات رو هنوز زيرنويس نكردم اگه با همون زيرنويس انگليسي ش مشكل نداري آدرستو ايميل كن برات بفرستم
سلام
سلام
چقدر كار پسنديده اي مي كني كه كتاب ها و فيلم هاي خوب رو معرفي ميكني.
سليقت هم كه خوبه.
تحسينت مي كنم.
ممنون از حضور گرمت
شاد باشي
خری در میقات گفت…
اینهایی که گفتید را نفهمید نیچه را میدانم چیست که آدم است ولی اگر بخواهم من هم فیلمی یا کتابی معرفی کنم اولین فیلمی که یادم آید ایسکیپی این مرد کوچک ببخشید اون علی کوچولو بود ایسکیپی را معرفی میکنم که تا وقتی نو جوان بشوم و بفهمم کانگرو با خر فرق دارد دوستش داشتم چون فکر میکردم ایسکیپی خر خارجه ای هاست

پست‌های معروف از این وبلاگ

بهانه!!!

خوب این هیچوقت اینقدر حاد نشده بود.کهنه و مزمن بود.اینکه دلم بخواهد به پهلو دراز بکشم،سرم را همراه همه خستگیم روی بالشم بگذارم و بی معطلی بخوابم والبته که دیگر از خواب بیدار نشوم.شاید هیچوقت اینهمه خسته نشده بودم از بیداری.آنوقت تو فکر میکنی وقتی بخوابم باز هم می توانم از ساندویچ های آیدا بخورم؟یانه؟بعید میدانم.من که ملانی بیبی نیستم.من نگارم.می دانستی؟خوب اهمیتی ندارد.سهم من از ساندویچهای آیدامال تو.اما بین خودمان بماند.بدم نمی آمد ملانی بیبی باشم و گهگاه شکلات داغ بنوشم.خوب این یکی جا می ماند،تو هیچ وقت شکلات داغ سفارش نمی دهی.چه کار کنیم؟می بینی؟باز هم نمی توانم بخوابم.چاره ای نیست.بیدار می مانم تا بقیه شکلات ها را بخورم.و سفیده تخم مرغ هارا.و همه ماهی ها و میگو ها راو چیزهای دیگری که به جای من نخواهی خورد...

the dreamers

-ساعت 30:30دراز میکشم گوشیم از روز قبل خاموش است.با ساعت کوکی جهیزیه که مامان با خوش خیالی طی قرن گذشته  خریده بود ور میروم.بالا خره موفق می شوم کوکش کنم که 4 زنگ بزند بروم سر کلاسم.5 دقیقه بعد تا میایم کفه ام را بگذارم تلفن زنگ می خورد.بلند می شوم. -گوشیت خاموشه؟ و گفتگو ادامه دارد.اصولا دایره گفتگو های من و مریم متنوع است.از نمایشگاه نقاشی ش شروع می کند تا قیمت ساندویچ میکر فلر و  بحران اقتصادی واضافه وزن.آخرش هم زنگ خانه اش را میزنند و گفتگو تمام میشودو البته در همین حین کلاس کنسل می شود و تعطیلات من شروع !از وبگردی گرفته تا دو چرخه و هورمزد و دوش و ...حدود8:30  از آرایشگاه.می آیی.طبق معمول نمی بینم!تا می پرسد چطور است و من شرمنده می گویم عالی!البته انصافا ایندفعه گند نزده بود به موهاش. -حالا ساعت 9 شده رفته سنگ نوردی.قبل از رفتن تاکید میکند که حسن هم می آید.من هم تفی حواله م.م.لکت می کنم که نمی توانم با حسن تمرین کنم.برو خوش باش.گشنمه.الحمدلله هیچی برای خوردن نداریم.یخچال همیشه خالی است.گشادی ام می آید خونه اماجون بروم.حوله به تن سرم را میکنم توی یخچال.نیست.چیزی نیست.توی کابینت

دکتر آرین

دوست دارم...اینکه دستهایم یعنی کشیدگی انگشتهایم را دور ماگ قهوه ای خط خطی ام حلقه کنم و گرمای نوشیدنی ام را مزه مزه کنم و دلگرم شوم به این لحظه های سرد نه به این روزهای سرد و اینکه خیال کنم به خدا سرفه هایم ابدی نیستند و همین روزها که خسته ی خسته شدم و نفس عمیقی علی رغم این هوای کثیف کشیدم خوب می شودوتو دربست به این خیال ایمان بیاوری... را می گویم.واینکه سرک بکشم به خیال تو به وبه آرزوهای کوچکت برای انتخاب شبی پیاده تا دکترآرین رفتن و شکم چرانی با طعم نازک همراهی.واینکه به خیال تو دستی ببرم و از آسمان آن شب قول بگیرم که باران بیاید و باور کنم که می آید.به همین سادگی.دستهایم را یعنی ظرافت انگشتهایم را زیر چانه ام بگذارم و به تو نگاه کنم که بقیه این خیال را بگویی که بعد... و پیتزای دکتر آرین لابد حوالی میدان فاطمی ست.تعریف دارد.ما که نخوردیم!!! لابد!!